جاماندگی آموزش علوماجتماعی از تحوالت جامعه
علوماجتماعــی و آمــوزش آن، از اقتضائــات و تحوالت جامعه معاصر جا مانده است. از این رو، در کار و فعالیت دانشگاه با واقعیتهای جامعه، شــکافی ایجــاد شــده اســت؛ چراکه مطالعــات و پژوهشهــای دانشــگاهی مــا کمتــر معطــوف به مسائل اجتماعی است. رویدادها و شرایط جهانی امروز، آموزش عالی را در معرض تحوالت جدی قرار داده اســت؛ ایــن تغییرات را میتوان در ســه محور کلی دستهبندی کرد؛ «ســیارهای شــدن آموزش عالی» که متأثر از جهانیشــدن و بینالمللیســازی اســت. بینالمللی شدن آموزشها باعث شده تا سرعت تحوالت علمــی در بعد جهانی روز به روز بیشــتر شــود و تحوالت آمــوزش هم متأثر از آن ســرعت بیشــتری بگیرد. این نکتهای اســت که مــا باید در نظام آموزش عالیمان به آن توجه داشته باشیم. حرکــت از «اقتصــاد صنعتــی» به ســمت «اقتصاددانشبنیان» ظهــور نســل چهــارم دانشــگاه یعنــی «دانشــگاههای اجتماعی». دانشگاههای نسل اول «دانشگاههای آموزشمحور» هستند که محــور آن تنهــا آمــوزش و انتقــال دانــش اســت. دانشگاههای نســل دوم، «دانشگاههای پژوهشی» هســتند که دغدغــه اصلی آنهــا توســعه مرزهای دانــش و تولیــد ایدههــا و دانشهای جدید اســت. دانشگاههای نسل ســوم «دانشگاههای کارآفرین» هســتند که مبتنی بــر خالقیت و نوآوری اســت. اما نسل چهارم دانشگاهها «دانشگاههای اجتماعی» هستندکهدغدغهاصلیآنهاپیوندمیاندانشگاهبا جامعــه، واقعیتها و مســائل آن اســت. نبود این پیوند،زمینهسازجاماندگیآموزشهایدانشگاهی از تحــوالت جامعــه معاصــر میشــود. در نبــود «دانشــگاه اجتماعی» ما با دانشــگاهی بیکیفیت مواجه خواهیم بود که نه برای اســتاد و دانشــجوی خودجذابیتداردونهبرایمخاطبانش. به نظر میرسد امروزه در جامعه ما آموزشهای دانشــگاهی بــا واقعیتهــای بیرونــی جامعه ما تناســبی نــدارد و صرفــاً بــر توســعه کمــی تمرکز دارد و ایــن تمرکز کمی باعث شــده تا بــا ده هزار فارغالتحصیــل در ســطح دکتــری، صدهــا هــزار فارغالتحصیــل در ســطح کارشناســی ارشــد و میلیونها نفر در سطح کارشناسی مواجه باشیم که اساســاً مشــخص نیســت که برای چــه هدفی آمــوزش دیدهاند و قرار اســت این آموزشها چه نیازی از جامعه ما را برطرف کنند؟ «بیهدفــی» و «کاربــردی نبــودن» برنامههــای دانشــگاهی باعث شــده تا دانشــگاههای ما دچار چالشهایی چون بیــکاری فارغالتحصیالن، فرار مغزهــا ...و شــوند. بــه همیــن دلیــل اســت کــه بازاندیشی در آموزش عالی بهعنوان یک ضرورت مطــرح میشــود. در جریــان این بازاندیشــی باید نکاتــی مدنظــر قرار گیــرد؛ ۱. توجــه و تقویت بعد انتقادی دانــش علوماجتماعی ۲. پیوند محتوای آموزش با مسائل واقعی جامعه؛ چنانکه تنها در عرصه تئوریک متوقف نشــویم. .3 بازاندیشی در محتوای رشتهها متناسب با دغدغههای جامعه اعتماد به اصحاب دانش علوماجتماعی برای ورود به مسائل جامعه. دانــش علوماجتماعــی از آنجــا کــه بــه مســائل جامعــه میپــردازد بــا چالشهــا و تعارضاتی در دیدگاه مواجه خواهد شد؛ بنابراین، در مواجهه با جاماندگیهایآموزشعلوماجتماعیازتحوالت جامعه معاصر باید به دو ســاحت توجه داشــت؛ ساحت نخســت به خود دانشــگاه بازمیگردد که باید بهروز باشد و با متن جامعهاش پیوند داشته باشد. ســاحت دوم به بستر اجتماعی و مدیریتی جامعه برمیگردد که باید واقعیتها و اقتضائات این دانش را به رسمیت بشناسد. *مکتوبهــای حاضــر، متــن ویرایــش و تلخیــص شــده «ایران»ازسخنرانیدکترسیدضیاءهاشمیودکترعلیرضا شــجاعیزند است که31 آذر ماه در پنجمین همایش ملی علوماجتماعیدردانشگاهخوارزمیارائهشد.