Iran Newspaper

آرزوهای بر باد رفته

- محمد بلوری

قســمت پنجــاه و نهم/ ســرهنگ ســر جنباند و گفــت: باز همون جوونهای بیبند و بار محل آره؟ به ایوان که رسید بــا همســر جوانش مهســا روبهرو شــد که با چشــمان پف کرده و خواب آلودش پرســید: تا این وقــت روز کجا بودی سرهنگ؟ ساعت خواب خانوم. تا این وقت روز خوابیده بودی؟ چــه میکردم عزیــزم. تنهایــی حوصلهام ســر آمــده بود خب؟ رفتی دنبال گذرنامه ها؟ شنیدم بلیت هواپیماهای پــرواز خــارج تا چند روز رزرو شــده انگار همــه دارند از این شلوغی کشور فرار میکنند. در این هنگام با تعجب به طنین صدای تظاهرات که از دوردست میآمد گوش خواباند و گفت: همین سروصداهاست دیگه! سرهنگ با عصبانیت جواب داد: آره دیگــه خون آدمهــا تو خیابون ها به زمین میریزه آن وقت یک مشــت دزد و مفت خور که به ثروت و مکنت رسیدند دارند از کشور فرار میکنند دیگه! سرهنگ با اعصابی تحریک شده پا به ایوان گذاشت. مهسا با نگاهی به چهره افسرده و نگران شوهرش پرسید: چی شده سرهنگ خیلی آشفته به نظر میرسی. مشکلی پیش آمده؟ و به دنبالش راه افتاد تا کنجکاویاش را اقناع کند. اتفاق بدی افتاده؟ سرهنگ با حالتی عاصی از این اصرار زن بر آشفت: هیچی نشده خانم. خستهام همین! فقط خستهام. و رو به اتاق خواب رفت اما مهسا رهایش نکرد. سرهنگ با کفش و لباس روی تختخواب رها شــد و پشت دستش را روی پیشانیاش گذاشت و نگاهش رو به ســقف ثابت ماند. اما زن جوان رهایش نمیکرد. بر لب تخت نشست و گردن به سوی شوهر گرداند. پرسید: تصمیمت که عوض نشده؟ درباره چی؟ رفتن به امریکا؟ سرهنگ نیم خیز شد. آرنجش را به روی بالش فشرد و کنجکاوانه پرسید: چرا اینقدر اصرارداری که هر چه زودتر راهی سفر بشیم. یعنی فرار...؟ مهسا به روی شوهر خم شد و با صدایی به نجوا گفت: این شلوغیها را که میبینی همســر عزیزم. روز به روز اوضاع داره بدتر میشه و بیشتر پولدارها و دم کلفتها هر چی ملک و زمین دارند حتی به نصف قیمت تبدیــل بــه دالر میکنند تا قبل از آنکه دمشــون الی تله گیر کنه برســند به اون ور آب. این دست و اون دست نکن جناب سرهنگ. این تظاهرات شدت پیدا کنه. میترسم بریزند تو باغ و ویال و قصر دم کلفتها از دست شون در بیارن. سرهنگ چهره بیمناکی به خود گرفت و با حالتی جدی برخاست و رو در روی همسر جوانش نشست: چی میگی خانم. ما چه ترسی باید داشته باشیم؟ مهسا جواب داد:خیلی آسون میتونن این خونه را از چنگ مون دربیارن. این قصر شده خار چشم بدخواهان. از این گذشته. پرونده ات از زمان دکتر امینی تا به حال باز مونده مگر همین هفته پیش احضاریه برایت نیامد که درباره همان اتهام الکی مربوط به اختالس و حیف و میل توضیحاتی دادی؟ سرهنگ گفت: اوه... همون اتهامات الکی که هی تلنگر به من میزنند...؟ ولش کن زن... مهســا گفت: اینها را که میشناســی برای اینکه نشــان بدهند دارند اصالحاتی انجام میدن ممکنه چند ژنرال و ســرهنگ و مقام باال را بکشــند به دادگاه و به قول معروف مجازاتهای سنگین و زندانهای طویل المدت براشون ببرند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran