عابربیپناه؛شهرب یدفاع
از نــگاه عابــری پیاده، نویســنده این ســطرها، که خود را از مهــارت رانندگــی، داشــتن گواهینامــه و الجــرم «نعمــت» رانــدن اتومبیــل شــخصی محــروم کــرده، آنهم در شــهری درندشت و بیحساب و کتاب چون تهران، جهان چگونه جایی است؟ در نــگاه ُخــرد، جایی درهــم و برهم، بــهدور از قاعده، تبعیضآمیــز، زورمدار، قاتل زمان، ضد حق، خالصه میهمانخانهای «مهمانکش روزش تاریک...». وضعیــت یک عابر پیاده را با منزلت یک بیل، هنگام عبور از خیابان مقایســه کنید: رانندگان محترم – البته نــه همه – هنگام دیدن عابری که میخواهد از عرض خیابــان عبور کند بر ســرعت خــود میافزاینــد، مبادا ثانیهای از کــف بدهند، اما رانندگان – همه – با دیدن بیل عابر، سرعت کم میکنند و با احتیاط میایستند، مبــادا خطی کوچک بر بدنه خــودرو دردانهاش نقش ببندد. باور نمیکنید؛ امتحان بفرمایید. از تلخ و شــیرین سوار شدن بر مترو، اتوبوس، تاکسی، آژانــس، در زمانــه ازدحــام 0۲ ســاعته، بخصــوص در پاییــز و زمســتان، بگذریــم کــه بــارش قطــرهای باران یــا دانــهای بــرف، بهچشــم برهــم زدنــی اتوبانهــا و خیابانها را به پارکینگ تبدیل و تاکسی، اتومبیلهای آژانــس را غیــب میکنــد. ســراغ تابســتان نرویــم کــه جانمان در گرو مروت آقای راننده اســت تا زودتر راه بیفتد یا دســتش به کولر برود. یــادی هم از پیادههای از جانگذشــته نکنیــم کــه ناچارنــد یــکگام در میان، پیادهروهــای خطرخیز انباشــته از میلگــرد، تیرآهن و نخالههــای ســاختمانی یــا اتومبیلهای پارکشــده را طی کنند. بــه جــای اینهــا میشــود اما به ســراغ صحنــه اصلی جنگ و جنــگاوران واقعی رفت: خیابانها و رانندگان محتــرم. قاعــده اما آشناســت: هر کــه زورش بیش، یا رویاش بیــش یا پولاش بیش، حقاش یا ســهماش بیشــتر! بیدلیــل نیســت کــه خیابــان و رفتوآمــد در آن را آیینــه تمامنمــای زندگی و مناســبات اجتماعی میداننــد. در نظــام اجتماعــی خیابانهــای مــا کــه راننــدگان محترم، کنشــگران اصلی هســتند، معموالً درســتکاران تنبیــه میشــوند و خطــاکاران پــاداش میگیرنــد. خروجی اتوبانهــا را چند دقیقهای در نظر آوریــد و البتــه نــگاه پرطعنــه راننــدهای کــه خــود را از منتهیالیــه چپ به صف منتظران منتهیالیه راســت میزند؛ اینجا، چپ و راســت، برعکس اســت! کوچک هم زیبا نیست؛ ماشین و ماشیندار هر قدر «گندهتر»، کّر و فّرش بیشتر و قاعدهشکنیاش افزونتر. اما در نگاه کالن غیرتخصصی و عوامانه این شهروندعابــر خســته، تهــران، در مقام شــهری زیســتپذیر و خــودرو، بهعنــوان نمــاد جابهجایــی شــهری، در یــک نقطه تلخ بههم میرســند؛ تالقی دو کســبوکار یا به قــول امروزیهــا دو «بیزینس» بســیار پرســود و رونق. بیزینــس تراکــم ســاختمان و بیزینس تولیــد و عرضه خــودرو. توضیح میدهــم: از میان کارکردهای شــهر، دو کارکرد برجســتهتر اســت: زیســتپذیری یــا همان قابلیــت زیســت و دیگــری قابلیت جابهجایــی. و گویا تهران زیر سایه و حاکمیت آن دو داد و ستد، روزبهروز از ایــن دو ویژگــی و قابلیــت تهیتــر و دورتر میشــود؛ آنقــدر که در شــهرمان نه زمین و هوایــی خالی برای ســاخت مســکن باقی مانده و نه زمیــن و هوایی برای حملونقل و رانندگی سالم. میدانــم کــه بســیار شــبیه گپوگفتهایمــان در «محفل تاکســی» اســت، اما سالهاست بهانه واقعی کــردن قیمتها، بهای حاملهای انرژی اســت. و این در حالی است که قیمت همه چیز، از جمله اتومبیل، ســر به فلک کشــیده و اتفاقاً آنچه قــدر واقعی خود را نیافتــه، بهــای همیــن حاملهــای انــرژی، بخصوص بنزین است. اکنون، قیمت یک لیتر آب معدنی کم از یک لیتر بنزین نیست؛ دوغ و نوشابه که چند برابرند. یکــی از رؤیاها یا بهتر بگویــم خیالبافیهای این عابر پیاده، واقعی شــدن قیمت بنزیــن و اختصاص یافتن حاصل آن به زیســتپذیری شــهر و جابهجایی سالم و انسانی شهروندان است. در این خیالبافی میتوان به مــدد فناوریهای ارتباطات و اطالعات ســامانهای را طراحــی کرد که هر لیتر بنزینی که فروخته میشــود و بهــای آن، در معــرض دید تکتک شــهروندان قرار گیــرد. در ســتون مقابــل هم میتــوان هر ریالــی را که صــرف زیســتپذیر کــردن شــهر و حملونقل ســالم میشــود بــه اطــالع شــهروندان رســاند. شــاید از این رهگــذر بتــوان شــهر را از چنــگ «بیزینسمن»هــای تراکم و خودرو نجات داد؛ شاید. اگــر آرزو بــر جــوان عیــب نیســت، بــر خیالپــردازی و خوشخیالــی عابری پیاده، ایســتاده در آســتانه پیری هم، حرجی نیست.