Iran Newspaper

فراز و نشیب های پیوستن به جرگه تخریب چی ها

- رضا احمدی

یک ماهی از دوره آموزشــی ما گذشته بود. دیگر هم ترسمان از تخریب ریخته بود و هم با انواع مختلف مواد منفجره و مکانیســم مینهای گوناگون ضد نفر و ضد نفرات و ضد تانک و خودرو آشــنا شده بودیم. آموزشهای عملی شروع شــده بود و کار در میدان مین آموزشــی و خنثی کردن مین و پاکســازی میدان مین و کلی موارد ریز و درشــت دیگر. یکی از همان روزها بود که قرار شــد بچهها تمریــن پرتــاب نارنجک جنگــی را انجام بدهند. حســن صادق آبــادی و داوود پاکنــژاد همه بچههــا رو کنار خاکریز بلندی کــه در اردوگاه داشــتیم بردند و به هر کســی یک نارنجــک داده و توضیحات الزم را دادند کــه چگونه ضامن آن را بکشیم و به چه ترتیبی آن را به پشت خاکریز پرت کنیم و بعد چطور روی زمین دراز بکشــیم و دست هایمان را روی ســرمان بگذاریم تا نارنجک منفجر شود و کار تمام بشود. بچههــا در گروههای ســه نفری برای پرتــاب نارنجک میرفتنــد. آخرین گروه مــن بودم، حســن برزگــر و یکــی از بچههای شــمال کــه اســمش را از خاطرم برده ام. من و حسن ضامنها را کشیدیم و نارنجکها را پرت کردیم و منفجر هم شــدند. امــا آن بنده خدا هر چه کرد نتوانســت ضامن نارنجک را بکشــد. نمیدانم هول برش داشــته بود یا چیزی شــده بود که نمیتوانســ­ت. حســن صــادق آبــادی آمد و نارنجــک را از او گرفت و ضامنش را کشــید و نارنجک را بــه دســتش داد و گفــت حاال پرتاب کن. او که انگار دســت و پایــش را گم کرده بــود نارنجک را خیلی بد پرت کرد. نارنجک روی ســینه خاکریز افتاد و از آنجا قل خورد و پایین آمد و درست در فاصله نیم متری من و حسن برزگر ایستاد. حســن خودش را روی زمین انداخت و ســرش را با دســت هایش گرفت. من بلند شــدم و در حالی که داد و فریاد میکردم پا به فرار گذاشــتم. حسن برزگر که نمیدانست نارنجک بدون ضامن چقدر به او نزدیک است همانطور دراز کشــیده مرا نگاه میکرد و میخندید. حســن صادق آبادی از آن طرف دوید و نارنجک را برداشــت و ماســوره آن را باز کرد. ماسوره را به آن طرف خاکریز که انداخت صدای ترکیدنش بلند شــد و حســن برزگر تازه فهمید چه خطری از بیخ گوشش گذشته بود. امداد غیبی بود یا هر چیز دیگری، باالخره خدا به ما رحــم کرده بود. در همان روزها دو بار دیگر هم بچهها از دو خطر حتمی جان به در بردند. موقع کار در میدان مین و خنثی کردن مین بود که انگار چاشــنی مینها عمل کرده بود اما به لطف خدا مینها منفجر نشدند و فقط قدری گرد و خاک به سر و صورت بچهها پاشیده بود. آخریــن مرحلــه آمــوزش مــا کــه بعــد از آن رســماً به جمــع تخریــب چیها میپیوســتی­م عبارت از ایجاد معبر در میدان مین در زیر آتش خمپاره و آرپی جی هفت، تیربار و جنگ با دشــمن فرضی و فتح خاکریزهای دشــمن و اســارت آنها بود. حســن صــادق آبــادی بچههــا را بــه چند گروه 15 نفری تقســیم کرد و شــرح کاملــی از آنچــه باید آن شــب آخر آموزش انجــام میدادیم برایمان گفــت و توضیــح داد کــه امشــب بایــد همه آنچه یــاد گرفتهایم را به کار ببندیــم و هر گــروه با ایجاد یک معبر خودش را به خاکریزها برساند و سنگرها را فتح کند. دست آخر هم گفت هر کدام از نیروهای دشمن فرضی را که گرفتید میتوانید هر چقدر خواستید کتکشــان بزنید. انگار میدانست قرار است آنها چه بالیی سر ما بیاورند و ما چه دل پری از آنها خواهیم داشت که میگفت هر کس را گرفتید دق و دلیتان را ســرش خالی کنید! در اردوگاه شــهدای تخریب دو میدان مین و کانال آب و خاکریز و ســنگرهای دفاعی و موانع و ســیمهای خاردار برای آموزش عملی و انجام رزمهای شــبانه احداث کرده بودند. هوا کامالً تاریک شده بودکه بچهها را سوارماشین کردند و در فاصله تقریباً پنج کیلومتری اردوگاه پیاده کردند. هر گروهی را به محلی بردند. قرار بود هر گروهی با استفاده از قطب نما و راهیابی از ستارهها راه خودش را به میدان مین و مواضع دشمن پیدا کند. گرای مسیر را بــه گروهها داده بودند. حرکت کردیم و بعد از مدتی باالخره به میدان مین اول رسیدیم. قبل از میدان مین سیمهای خاردار کار گذاشته بودند و بعد هم میدان مین بود که ردیف مینهای منور و ضد نفرات و ضد خودرو و ضد تانک چیده بودند. میدان مین که تمام میشد باز هم سیمهای خاردار بود و بعد از آنها یک کانال آب بود. پشت کانال خاکریز اول قرار داشت و سنگرهای دشمن. چنــد ســنگر کمین قبل از خاکریز بــود که از آنها هم منطقــه را زیر آتش تیربار گرفتــه بودنــد. آتش تیر و تفنگ و آرپی جی هفت و انفجارهای متعدد بود که باالی ســرمان و این طــرف و آن طرف به پا بود. جهنمی درســت کرده بودند. میدان هم اگرچه آموزشــی بود اما ما خبر نداشــتیم و خیال میکردیم واقعی است! قرار شد دو نفر از بچهها مینها را خنثی و معبر را باز کنند، دو نفر طناب معبر را در دو طرف آن بکشند و محدودهاش را مشخص کنند، دو نفر هم قرص شب نما کنار معبر کار بگذارند که کسی اشتباهی از معبر خارج نشود. این شش نفر برای میدان مین اول بودند. شش نفر دیگر هم برای میدان مین دوم انتخاب شده بودند که وظایف هر کدام مشخص شده بود. سه نفر باقیمانده هم بقیه کارها نظیر بریدن سیمهای خاردار، حمل وسایل و کمک به سایرین را انجام میدادند. هر گروهی یک بیســیم هم داشــت که با گروههای دیگر در ارتباط باشد و عملیات را با هماهنگی یکدیگر انجام بدهیم. بــه میــدان که رســیدیم و اولین مین را کــه خنثی کردیم تازه متوجه آموزشــی بودن میدان مین شدیم. اما آن انفجارها و تیر و تفنگها انگار شوخی نبودند و کامالً جدی هم بودند. راســتش کمی ترس هم برمان داشــته بود. خوابیده کار میکردیم و ســینه خیز حرکت میکردیم. دو ســاعتی طول کشــید تا معبر اول را باز کردیم و ســیمهای خاردار انتهای میدان را قطع کردیم و به خاکریز رســیدیم. با فریاد اهلل اکبر خاکریز اول را فتح کردیم اما هیچ کس در ســنگرها نمانده بود که خدمتشان برسیم. صبر کردیم تا گروههای دیگر هم به خاکریز اول رسیدند و عملیات حمله به خاکریز دوم را شروع کردیم. معبــر زدن در میــدان میــن دوم را شــروع کردیــم. تیراندازی و انفجــار در این مرحله شدیدتر از مرحله قبل بود. زمین گیر شده بودیم و با کندی و آهستگی پیش میرفتیم. جوری میزدند انگار واقعاً آنها عراقی بودند و میخواستند ما را از پا در بیاورند. بنا داشــتند تا جایی که میتوانســت­ند و با حفظ اصول ایمنی، رزم شــب آموزشی را به صحنه واقعی جنگ نزدیک کنند. شش نفر دوم هم کارشان را بخوبی انجام دادند و معبر خوبی باز کردیم و به انتهای میدان مین دوم رسیدیم. سیمهای خاردار را که قطع کردیم چشممان به کانالی افتاد که تقریباً پر از آب هم بود. چارهای نبود. باید از آن میگذشتیم تا به خاکریز دوم برســیم. بیانصاف ها دســت از تیراندازی و انفجار هم برنمی داشــتند. به هر زحمتــی بود وارد کانال شــدیم و با لباسها خیــس و گلی از آن طرفش بیرون آمدیم. قدری صبر کردیم تا بچههای گروههای دیگر هم رسیدند و بعد همه بــا هــم با فریاد اهلل اکبر خاکریــز دوم را هم گرفتیم. اما پشــت این خاکریز هم کسی نبود تا اسیرش کنیم و دلی از عزا در بیاوریم! آخر کار حسن صادق آبادی همه بچهها را جمع کرد و قدری صحبت کرد و از اینکه به جرگه تخریب چیهای اردوگاه شهدای تخریب پیوستهایم تبریک گفت. موقع نماز صبح شــده بود. همه با هم به نمازخانه اردوگاه رفتیم و با همان ســر و وضع خاکیوگلینم­ازرابهجماع­تخواندیموش­دیمتخریبچی!

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran