Iran Newspaper

آرزوهای بر باد رفته

- محمد بلوری ادامه روز دوشنبه

قســمت نودم/ یحیی خان شــماره تلفن هتــل رئیس را گرفــت و بــه متصدی بخــش اطالعــات و پذیرش گفت مایل است با سوئیت 24 تماس بگیرد. چند لحظهای به گفته مســئول بخش اطالعات هتل گوش فراداد و آنگاه با چشــمانی که از بیم و هراس گرد شــده بود، به مژگان خیره ماند، چرا که خبر قتل سرهنگ را شنیده بود. آنگاه مسئولپذیرش­هتلگوشیتلف­نرابهیککار­آگاهجنایی که شــاهد این گفتوگو بود، ســپرد تا واقعیــت ماجرای کشتهشدنسره­نگرابرایشت­عریفکند. کارآگاهگفت:میشهخودتان­رامعرفیکنی­دآقای؟ باسرهنگباز­نشستهایران­یمرتضیشرفش­اهیچهآشنای­یدارید؟بله،منیحییخانس­اکنحاشیهلس­آنجلسهستم. اوست. من با پسرشان مهران شرفشاهی آشنا بودهام، اما بیش از یک هفته است که این جوان را ندیدهام، نامزدش که در ویالی من سکونت دارد، نگران یحییخان خیالش از گفتن این حقیقت آســوده بود چون آژانس همسریابی هنوز مقدمات قانونی عقد مصلحتیاش با این دختر را فراهم نیاورده بود. پرسید: - نامزدش نگران این جوان است چون بیش از یک هفته است که او را ندیده. کارآگاه گفت: مهران سه روز پیش از امریکا گریخته، با یک هواپیمای لوفتهانزا از نیویورک به مقصد ایران پرواز کرده. یحییخان حیرتزده پرســید: فرار کرده؟ آخه چرا؟ در اینباره هیچ تماسی هم با نامزدشنگرف­ته؟ کارآگاه گفت: متهم به قتل پدرش ســرهنگ شرفشــاهی بوده. جســد پیرمرد را تو زیرزمینیکس­اختمانخراب­هومتروکپید­اکردهاند.آقایمحترمخ­واهشمیکنم فــردا همراه همین دخترخانمی که نامزد متهم فراری معرفی میکنید به بخش پلیس جنایی لسآنجلس تشــریف بیاورید به خاطر چند پرســش از شــما و نامزد متهمفراریک­هبرایکشفاب­عادمختلفجن­ایتراهگشاخ­واهدبود. مژگانازدید­نچهرهرنگپر­یدهونگرانی­حییخانبههر­اسافتادوشا­نهاششروع به لرزیدن کرد. صاحبخانه گوشی را گذاشت و نگاهی سرشار از بیم و ابهام به دختر کرد. مژگان پرسید: چی شده آقا؟ صاحبخانه گفت: با یک افســر جنایی صحبت میکردم. مهران به ایران فرار کرده و جســد پدرش را در یک ســاختمان متروک پیدا کردهاند. من و شــما باید به دایره جناییپلیسب­رویمبرایبا­زجویی. مژگان کف دو دستش را روی شقیقههایش فشرد و فشرده پرسید: سرهنگ کشته شده؟ یعنی مهران پدرش را کشته و فرار کرده؟ کند. هنوز جزئیات جنایت مشخص نشده، کارآگاهان جنایی سرگرم تحقیق هستند تا راز این قتل را روشن مژگان بازوانش را دور ساق پاهایش قالب کرد و سوگوارانه چانهاش را به روی زانوها فشرد. حس نفرتی نسبت به مهران در وجودش بیدار میشد. *** نقشهربودنس­رهنگرااینج­وانکینهجوب­هخاطرقتلما­دروتصاحببخ­شیازثروت پدر پیرش کشیده بود که نحوه این آدمربایی را در همان ساختمان متروک قدیمی با سه دوست مکزیکی و امریکاییاش در میان گذاشت. قرارشان این بود شبانه سرهنگ را پیش از قتل به زیرزمین ساختمان خرابه منتقل کنند تا رمز گشودن صندوق امانات بانکیاشراک­همحلنگهدار­یمجموعهگرا­نبهاییازطا­لوجواهراتش­بود،ازاوبگیرند و با دستیابی به ثروتی هنگفت، آن را بین خود تقسیم کنند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran