Iran Newspaper

سوختن در آتش عشـقیبچگان­ه

- محمد رضا کریمی تکنیسین فوریتهای پزشکی-اصفهان

ســالها از مأموریتــی که در یکی از خانههای اعیانی شــهر داشــتم میگذرد امــا تلخی آن چنان در ذهنم رخنه کــرده که انگار همین دیروز اتفاق افتاده است. آن روز گــزارش مأموریــت در ســه جملــه کوتاه بیان شــد؛ خیابان آبشــار .... سوختگی شدید .... اعزام فوری. مــن و همــکارم ســوار آمبوالنــس شــدیم و از نزدیکتریــ­ن مســیر خودمان را بــه آدرس اعالم شــده رســاندیم. خانه شــیک و بزرگی بــود. در حیاط باز بود و صدای شــیون زن میانســالی که وسط حیاط نشســته بود در کوچه هم شــنیده میشد. بســرعت وارد خانه شدیم. زن میانســال با دیدن ما صدای ضجــهاش بــاال رفــت و التماس میکــرد: «کمکــش کنید. آنجاســت...» و با دست حیاط پشتی خانه را نشان داد. وقتی به حیاط پشــتی رســیدیم زنی را دیدیم که چادر گلدار رویش انداخته بودند و صدای نالهاش شــنیده میشــد. در نگاه اول بهنظر میرسید چیزی را زیر چادرش پنهان کرده است. منقلی گوشه حیاط بود. حدسمان این بود که او هنگام کار دستش سوخته است. اما وقتی مقابلش نشستیم و چادرش را کنــار زد، جــا خوردیم. از ســر تا پایش ســوخته بود و آنقدر ســوختگی حاد بود که حتی نمیتوانســ­تیم ســن مصدوم را تشــخیص دهیم. زن میانسالی کــه مــا را راهنمایی کرده بود به ســمت مــا آمد و در حالی که ســعی میکرد دهان مصدوم را باز نگه دارد به ما التماس میکرد: «دخترم است. تازه 18 سالش شده. نجاتش بدهید...» آن حجم ســوختگی نمیتوانســ­ت با منقل ایجاد شــده باشــد چون شــدت حــرارت بدن آن دختر، دســتکشهای­مان را نیز ســوزانده بــود. اما فرصتی هم برای ســؤال و جواب نبود و باید مصدوم را هر چه زودتر به بیمارســتا­ن میرساندیم. برای نوشــتن شــرح حال بیمار باید ماجرا را میدانســتی­م. زن میانســال در حالی که گریه میکرد، گفت: «دخترم عاشق پسری شده بود و اصرار داشت کــه بــا او ازدواج کند. امــا ما با این وصلت مخالف بودیم. آن پســر در شــأن خانواده ما نبود. چنــد هفتهای ســر این موضوع درگیــر بودیم تا امروز که دختــرم ظرف پر از نفــت را آورد و در حالــی کــه مــا را تهدیــد میکرد آن را روی ســرش ریخت. هرگز فکر نمیکردیم تهدیدش جدی باشــد، شــاید نمیدانســت چه بالیی ســر خــودش میآورد. کبریت را کشــید و تا به خودمــان بجنبیم، آتش همه بدنش را گرفت .... » مصــدوم را بــه بیمارســتا­ن رســاندیم. خیلی ناراحــت بودم. با خــودم فکر میکــردم چــرا یــک دختر جوان باید دســت به چنیــن کاری بزند. از شــدت ناراحتی تا شــب چند بار به بیمارستان زنگ زدم. آخرین بار بود که مسئول کشیک گفت: «سوختگیاش باالی 90 درصد بود. نتوانستیم نجاتش دهیم و بهخاطر شدت سوختگی ایست قلبی تنفسی کرد...»

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran