Iran Newspaper

ادعای عجیب مرد سابقه دار او را به زندان فرستاد

-

گــروه حــوادث- مرجــان همایونــی/ مرد میانسال که مدعی است61 ماه قبل شاهد مرگ دوســتش در مــرداب انزلی بوده به اداره آگاهی رفت تــا از این عذاب وجدان رهایی پیدا کند.بهگزارش خبرنگار جنایی «ایران»، چهرهای آفتاب سوخته و موهای جــو گندمی دارد، دســتبند بهدســت کنار دیوار ایســتاده و منتظر نوبت رسیدگی به پروندهاش است. آخرین روز بهمن با پای خود به اداره آگاهی رفت و ادعای عجیبی را مطرح کرد. او از مرگ دوستش خبر داد اما داســتانی که تعریف کرد بیشــتر شبیه یک فیلم ســینمایی بود. همین موضوع باعث شد تا به دستور بازپرس دشتبان از شعبه دهم دادســرای امور جنایی تهران بازداشــت شــود. وی مدعی شد دوستش در شهرستان انزلی داخل مرداب افتاده و ناپدید شده است بههمین خاطر بازپرس جنایــی از کارآگاهــا­ن اداره دهــم آگاهــی پایتخــت خواســت با بررســی و تحقیق از پلیس انزلی صحت و ســقم این موضوع را بررسی کنند.

سناریوییشب­یهفیلمسینم­ایی

مــرد 57 ســاله در حالــی که روبــهروی بازپرس جنایی نشســته بــود چنین گفت: ســال 69، تــازه از زندان آزاد شــده بودم. نه پول داشــتم و نه جایی برای زندگی. روزها دنبال کار میگشــتم و شــبها به ترمینال جنــوب میرفتــم و در آنجــا میخوابیدم. یاشارهممثل­منشبهاآنجا­میخوابید. میگفــت بــرای کار از بندرانزلی آمــده اما موفق نشــده کار پیدا کند. حــدود دو ماهی باهم دوســت بودیم تــا اینکه به من گفت برایم در انزلی کار پیدا کرده است. ■ بهچهجرمیزن­دانبودی؟

خیانت در امانت. دوستم یک چک 5 میلیون تومانی امانت به من داد، اما من چک را به بانک بردم و آن را نقد کردم. او هم از من شکایت کرد و به 10 سال حبس محکوم شده بودم. ■ وقتیبهانزل­یرفتیدچهشد؟

ظهر یکی از روزهای شــهریور سال 96 بــه همراه یاشــار به بندر انزلــی رفتیم. به پیشــنهاد یاشــار برای قایقرانی به مرداب انزلی رفتیم. سوار بر قایق روی آب بودیم که ســر موضوعی با او درگیری لفظی پیدا کــردم. او هــم از روی عصبانیت چاقویی را کــه همراهش بود از جیــب درآورد و به طــرف من گرفــت. چــون هر دو ایســتاده بودیــم ناگهــان قایــق زیــر پایمــان تکان خورد و او تعادلش را از دســت داد و چاقو به قفسه سینه یاشــار اصابت کرد. دوباره بلند شــد امــا بازهــم قایق تکان خــورد او تعادلش را از دســت داد و ایــن بار داخل مرداب افتاد. ■ بعدازاینحا­دثهچهکارکر­دی؟

هیچــی فقــط ایســتادم و نگاه کــردم. منتظــر بــودم جســدش روی آب بیایــد کــه نیامــد و مــن هــم به شــهر برگشــتم. حقش بــود، با حرفــی که زده بــود چطور میتوانستم او را نجات دهم. ■ چه حرفــی زده بــود که آنقــدر عصبانی شدی؟

وقتی تهران بودیم به من گفت برایم کاری در شــرکت حفاظت از توریستها در بنــدر انزلی پیدا کرده اســت، با اینکه میدانســتم چنین کاری وجود ندارد اما او اصــرار کرد و من با خودم گفتم شــاید چنین کاری باشــد و مــن از آن بیخبرم. اما وقتی به انزلی رســیدیم متوجه شدم هدفــش ایــن بــوده کــه مــن را بــهکاری خالف بکشــاند. بههمین خاطر بشــدت عصبانــی شــدم.بعد از ایــن حادثــه بــه تهران آمدم. اما عذاب وجدان داشــتم. نمیتوانســ­تم از فکر یاشــار بیرون بیایم بــرای همیــن تصمیــم گرفتم بــه انزلی برگردم و خودم را معرفی کنم. اما حتی بــرای این ســفر پول نداشــتم بــه همین خاطــر تصمیم گرفتم کاری انجام دهم تا به پول برسم. اما گرفتار شدم و 15 ماه به زندان افتادم. ■ چرابهزندان­افتادی؟

کار چــاق کنــی. روزی مقابــل یکــی از دادسراها مردی را پیدا کردم که در دادسرا پرونده داشــت. به دروغ به او گفتم که در دادسرا آشــنا دارم و میتوانم مشکلت را برطرف کنم اما حراســت دادســرا خیلی زود ماجــرا را فهمیــد و دســتگیر شــدم و قاضی مرا به 15 ماه حبس محکوم کرد. ■ کی از زندان آزاد شدی؟

دوشنبه 29 بهمن آزاد شدم و سهشنبه 30 بهمن خودم را معرفی کردم. ■ چهشدکهخودت­رامعرفیکرد­ی؟

عــذاب وجدان. تمام این 16 ماه برایم کابــوس بــود. لحظهای آرامش نداشــتم. االن هم کابوس آن لحظه را دارم. ■ چرا بعد از زندان به ســراغ خانــواده ات نرفتی؟

ســال هــا قبــل بــه خاطــر اختــالف با همســرم از او جدا شــدم. ســه دختر دارم که هر کدام شان االن ازدواج کردهاند ولی از آنها خبر ندارم. بعد از جدایی همسرم ازدواج مجــدد کــرد و همیــن مســأله بــه مــن ضربــه روحــی زیــادی زد. آن زمــان وضع مالــی خوبی داشــتم و همه اموالم را به همســر و دخترهایــم دادم. وقتی که همســرم دوباره ازدواج کرد نابود شــدم و زندگیام از دستم رفت. ■ شغلتچهبود؟

قبــل از اینکــه بــه زنــدان بیفتــم، در کارهــای رایانــهای بــودم و درآمــد خوبی داشتم.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran