قدرت عشق در برابر نفرت!
فيلــم ســينمايى Green Book روايتــى اســت از وضعيــت اجتماعــى امريــکا در دهــه 196۰ و زمانى كــه آزاردادن و خواركردن سياهپوســتها به شکل بىرحمانــهای جريــان داشــت. تونــى كه فردی نــاآرام و متعصب است، در جستوجوی كار به دفتر دكتر شــرلى (نوازنده سياهپوست) مــىرود و هرچنــد از كاركــردن بــرای يــک سياهپوســت رضايت ندارد، برای تور موســيقى در ايالتهای جنوبى امريــکا راننــده و همســفر دكتر شــرلى مىشــود. آنها در طــول ســفر بــا هم بگــو مگو دارنــد و در حال كشــمکش هســتند، بــا وجــود ايــن ســفر طوالنــى و پرماجرايــى كه آغــاز مىكننــد بتدريــج بــه آشــنايى بيشــتر ميــان آنهــا مىانجامــد. بــا هم مىخندنــد، با هم غــذا مىخورند و دكتر شــرلى به تونى كمک مىكند تا نامههای عاشقانه و دلنــوازی بــرای همســرش بنويســد. مجال بــرای يک زندگــى طبيعــى در درون اتومبيــل آغــاز مىشــود، در حالــى كه آنچه ميــان آن دو در ســطح اجتماعى برقرار اســت مجال كمتری برای همزيســتى ســالم مىگشايد. ايــن از بيــرون و در صحنهای از فيلم كــه اتومبيل خراب مىشود به شکل دقيقى نمايش داده مىشود. كارگران سياهپوســتى كــه در حــال كاركردن در مزرعــه كنار جاده هســتند با تعجــب به اتومبيلــى كه يک سياهپوســت در صندلــى عقــب آن نشســته و يــک سفيدپوســت راننده آن اســت، خيــره مىماننــد. ميزبانهای دكتر شــرلى از ســويى هنــر او را ســتايش مىكننــد و از ســويى ديگر او را خــوار و خفيف مىكنند. او نمىتواند با ديگران ســر يک ميــز بنشــيند و غذايى بخورد يا نمىتواند به دستشــويى سفيدپوســتها برود. خط كشى و مرزبندی چنان است كه مکان اقامت او كه يک سياهپوســت اســت هم از قبل در كتابى مشخص شده، زيرا هر جايى نمىتواند اقامت يا اســتراحت كند. البته فيلمساز نگاهى مطلق (سياه يا ســفيد) نــدارد و تصويری خالص از نفــرت و تعصب به نمايــش نمىگــذارد. برای نمونه، رفتــار اخالقى و گفتار صميمانــه يــک پليــس (در انتهــای فيلــم) و همچنين رفتــار مهربانانــه همســر تونــى -كــه در ابتــدای فيلم از كارگرهای سياهپوســت پذيرايى مىكنــد- را هم در نظر دارد. جنبــش مدنــى سياهپوســتهای امريــکا در دهههــای 195۰ و 196۰ ميــالدی جريــان داشــت. در زمانــى كــه خشــونتورزی در جنبشهــای چــپ و عدالتخواهانــه يــک اصل بــود، جنبش مدنى سياهپوســتها در امريــکا بويــژه بــا آمــدن «مارتيــن لوتركينــگ» كــه متأثــر از «گانــدی» بــود، بــر اســاس «نــه» بــه خشــونت پيــش رفــت. واقعيــت ايــن اســت كــه جنبــش مدنــى سياهپوســتهای امريــکا بــا تکيــه بــر خشــونتپرهيزی و بــاور بــه اينکــه بــا قدرت عشــق مىتــوان بــه مقابله با نفــرت پرداخت، شــکل گرفت و در نتيجــه، همدلــى و پشــتيبانى سفيدپوســتها (چــه در ســطح عمومــى و چــه در ســطح بــاالی سياســى) را نيــز برانگيخــت. يعنى بخشــى از جامعه كــه از احترام و حقــوق شــهروندی برخــوردار بــود، با بخشــى ديگر از جامعه كه از احترام و حقوق شهروندی برخوردار نبود همــراه شــد و در برابــر قوانيــن غيرانســانى و رفتارهای غيراخالقــى ســکوت نکرد. پيــروزی مارتيــن لوتركينگ در امريــکا، پيــروزی يــک بخــش از جامعــه و شکســت بخشــى ديگــر از جامعه نبــود، بلکه پيــروزی همه بود. ايــن رمز موفقيــت همــه جنبشهای ضدخشــونت در دنيــا بــوده و هســت. گاندی در هنــد، نلســون ماندال در آفريقای جنوبى، الکســاندر دوبچک و واســالو هاول در چکســلواكى و مارتيــن لوتركينــگ در امريکا ســرآغازی در «مبــارزه بــرای انســانبودن» بــه شــمار مىرونــد. نژادپرســتى و بــه معنــای گســتردهتر «ديگرســتيزی» هنــوز در بســياری از نقــاط دنيا خشــونتآفرين اســت. درجهبندی شهروندان به هر نام و بر اساس هر باوری، يک پديده شــوم اســت كه از گذشــته تا امروز با تکيه بر باورهــای غيرانســانى و ذهنهــای بيمــار، رايــج بوده و هســت. اما شــخصيتها و جنبشهايى كه با شکســتن ســکوت، مقاومــت طوالنى و پرهيز از خشــونت حركت كردهاند، ســرفصل جديدی را گشودهاند كه شناساندن آنهــا و الگوبــرداری از آنهــا، به مبارزه با هرگونه ســتم و بىعدالتى، عياری انسانى مىبخشد.