Iran Newspaper

مادر همیشه مقصر نیست

گفت وگو با مادری که دارای فرزند معلول است

- نیلی ثالثه خبرنگار

ورود همیشـــه برایش نحس اســـت. از بدو ورود همه نگاه ها خیره به آنهاست تا زمان خداحافظی! گوشـــه گیر است و دوســـت ندارد با اقوام و فامیل رفت و آمد داشته باشد. حتی آنهایی که هم خونش هستند. از زمانی که مادر شده همه با او غریبه شـــده اند حتی محرم ترین فرد زندگی اش. او مادر یک پســـر معلول است. پسرش آنقدر پاک اســـت که نگاه های سنگین غریبه و آشنا احساساتش را لکه دار نمی کند و او از این موضوع خوشـــحال اســـت کـــه درد ضربه نگاه ها و حرف ها را حس نمی کند. روز مادر اســـت و به ســـراغ یکی از مادران معلول رفتیـــم تا بـــا او حرف بزنیم حـــرف هایی که مـــادران دیگر حاضر بـــه اعترافش نیستند. او حاضر به ذکر اسمش نشد؛ چرا که فکر می کند اگر فامیل حرف هایش را بخواننـــد مشـــکالتش چندین برابر می شـــود. ما در این مطلـــب او را مهری خطاب می کنیم.

■ مادر شدم و تنها!

مهری جوان اســـت و فقط 35 ســـال دارد. 8 ســـال پیـــش هیـــراد را بـــه دنیـــا آورد و از زمانـــی که هیـــراد به زندگیاش آمـــد، همـــه او را ترک کردنـــد حتی علی شـــوهرش. او در ایـــن بـــاره میگویـــد: روزی که پســـرم به دنیـــا آمد، بهترین روز زندگیام بود. اما فردای آن روز به محض اولین شیر خوردن هیراد دچار تشنج شد. تا چند هفتهای درگیر بیمارســـت­ان بودیم تـــا اینکه متوجه شـــدیم نوار مغـــز هیراد طبیعی نیســـت و دچار فلج مغزی شده. این چیزی بود که به ما گفتند. 8 ســـال از آن روز میگـــذرد اگر در آن موقع قدرت و اتکا به نفس حال حاضر را داشتم، بیشتر علت را از دکترش جویا میشدم تا واضح بفهمـــم چه اتفاقـــی افتـــاد. از همان روز اول تنهـــا بودم. شـــوهرم به محض اینکه فهمید شاید هیراد دچار معلولیت شدید شود، شـــروع به ناسازگاری و بهانهتراشی کرد و در نهایت هیراد 8 ماهه بود که مرا

رها کرد و درخواست طالق داد. دوستش داشـــتم برای همین هم بود کـــه مهریه باالیـــی نداشـــتم و او براحتی توانســـت از زیر بار مســـئولیت فرار کند. بعد از طالق، به خانه پدرم برگشـــتم بارها اطرافیان از من خواســـتند که هیراد را به بهزیســـتی تحویـــل بدهـــم امـــا مگر میشـــد؟ حتی نمیتوانســ­ـتم فکـــرش را بکنـــم. پـــدر و مادرم را از جانم هم بیشتر دوست دارم امـــا آنها نیز بارهـــا قلبم را شکســـته اند. اوایل مادرم اصرار داشـــت دوباره ازدواج کنم و فرزندم را به بهزیستی بدهم. بعد از چند ســـال دســـت از اصرار برداشت او هم تقصیری نداشت او هم از حرفهای در و همسایه به ستوه آمده بود. ■ معلولیت «تقصیر» نیست

بیشـــتر از نگاههای ســـنگین غریبهها، حرفهای آشـــنایان و نزدیکانش اســـت کـــه او را آزار میدهد. مهـــری که در مهار بغـــض خبره اســـت، میگویـــد: خیلی از مـــادران که فرزنـــد معلول دارنـــد از نگاه افـــراد در گوشـــه و خیابان نالـــه میکنند امـــا چیـــزی کـــه ســـختتر از آن اســـت و کســـی جـــرأت اعتراف بـــه آن را نـــدارد، حرفهـــای غیرمنطقی اطرافیان اســـت. از روزی کـــه معلولیت هیراد محرز شـــد، همه به چشـــم یک گناهکار بـــه من نگاه میکردنـــد. حتـــی نزدیکتریــ­ـن افـــراد خانـــواده­ام! خیلیهایشــ­ـان موقـــع دعوا و دلخـــوری حـــرف دلشـــان را میزنند و میگوینـــد حتمـــاً کاری کـــردهای که خدا بچـــه معلـــول نصیبت کـــرده. نمیدانم چطور به اطرافیـــا­ن ثابت کنم که تقصیر من نیســـت. یـــا معلولیت عقوبـــت گناه نیســـت. هیراد هیچ گناهی نـــدارد. وقتی وارد جمعی میشـــوم مدام سؤال پیچم میکنند که چرا فرزندت معلول اســـت؟ ازدواج فامیلی داشـــتی؟ ســـونوگرا­فی یا غربالگـــر­ی نرفتـــی؟ بـــاور کنیـــد از زمان بارداری هـــر کاری را که الزم بـــود، انجام دادم. حتی خیلیهـــا معلولیت هیراد را به پای بی ســـوادی مـــن میگذارند. این حرفهـــا خیلی بدتـــر از نـــگاه کردن یک غریبه به هیراد اســـت. تا کسی در فامیل باردار میشود، تلفن را برمیدارد و زنگ میزند که چه کار کنیم که فرزندمان مثل

تـــوًدقیقاً هیرادنشـــ­ود چهســـهلان­گاری کردی؟ من واقعا نمیدانم چرا این طور شـــد؟ اما تقصیر من نیســـت. من نهایت تالشـــم را میکنم تـــا بهتریـــن زندگی را برای هیراد فراهم کنم. ■ معلولیت مسری نیست

هیراد به ســـختی حـــرف میزند. هیچ ارادهای بر حـــرکات دســـتها و پاهایش نـــدارد. امـــا آزادانه میخنـــدد. مهری در مـــورد هیراد میگویـــد: زندگی بـــه اندازه کافی برای هیراد سخت است و اطرافیان بـــا رفتارهایشـ­ــان زندگـــی را برایمـــان سختتر میکنند. وقتی در جمعی حاضر میشـــویم، هیچ کـــس اجـــازه نمیدهد فرزندش بـــه هیراد نزدیک شـــود. از بدو ورودمـــان افـــراد جمع لحظاتی ســـکوت میکنند تا اوضاع دوباره عادی شود. این چند دقیقه بـــرای من هماننـــد یک قرن میگـــذرد. بچههای فامیل اجازه نزدیک شـــدن به هیـــراد را ندارند. هیـــراد عادت دارد دســـتش را به طـــرف اطرافیان دراز کند تا دســـتش را بگیرند. او دوســـت دارد ارتبـــاط برقرار کند اما کســـی به او نزدیک نمیشـــود. باورتان نمیشـــود هـــر بار که دستش را به سمت کســـی دراز میکند تا دستش را بگیرند، من در درون میمیرم. چندین بار ســـعی کردم تا به او بگویم که این کار اشتباه اســـت. اگر ممارست کنم، میتوانـــم ایـــن عادتـــش را اصـــالح کنم امـــا دلم نمیآید ناامیـــدش کنم از اینکه شاید کسی دســـتش را بگیرد. تنها چیزی کـــه دارد، یک لبخند و یک امید دوســـت داشـــته شـــدن اســـت. اوایل خیلی سعی میکردم بچههای فامیل را دورش جمع کنـــم امـــا هر چه تـــالش میکـــردم، بدتر میشـــد. فرزند مـــن لیاقتش نیســـت که محبت گدایی کند. باورتان نمیشود من خودم بیشتر از هر کسی محتاج محبتم. ■ امان از خشونتهای کالمی

مهـــری معتقـــد اســـت آموزشهایی کـــه بـــرای تغییـــر فکـــر افـــراد عـــادی در مـــورد معلوالن انجـــام میشـــود، فراگیر نیســـت. او از تجربیاتـــ­ش در تقابـــل بـــا دیگران میگویـــد: متأســـفان­ه در مبحث فرهنگســـا­زی برخـــورد بـــا معلـــوالن کار

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran