Iran Newspaper

جنون‌خواندن

-

هــر کتــاب شــیوه خوانــدن و نیــز شــیوه تأثیرگذاری خاص خــود را دارد. کتابهایی هســتند کــه میخوانی شــان، اما انــگار آنها را نخوانــدها­ی، کتابهایــی هســتند کــه بــا همــان جملــه نخســت چنــان در خاطــر باقــی میماننــد که هیــچ وقت دیگــر از یاد نمیگریزنــ­د. مــا برخــی کتابهــا را بــرای قهرمانــان خســته و ناامیدشــا­ن دوســت داریم. برخی کتابها را به خاطر فلسفهای که زیر پوســت نثر پنهان شــده است. برخی کتابها را به خاطر زنی که چشــمان زیبایی داشته دوست داریم. برخــی کتابهــا روایــت عشــق انــد، برخی روایــت انقطــاع. برخــی از انزوای انســانها میگویند و برخی به ما یادآوری میکنند که شهر جای ناامیدهاست. برخی از انســانهای­ی میگویند که به عزلت گریختهاند و برخی شــوخ طبعانه همه چیز و همه کس را به سخره میگیرند. برخی کتابها از نعش انسانها، از جنگها و درگیریهــا، از تاریخهای ســپری شــده، از بازنــدگان و برندگان تاریخ آکندهاند. برخی کتابهــا ناامیدمــا­ن میکننــد، بــا خوانــدن برخــی کتابهــا اشــک در چشــم مــا حلقه میزند. برخــی مــا را بــا خــود میبرنــد. برخــی حیرتمــان را افــزون میکننــد و برخــی فرصت میدهند با چشــمان بــاز به اطراف خــود نگاه کنیم. برخی دشــمن ابتذالاند و برخی راوی زوال خاندان ماست. برخــی کتابهــا پیــش از خوانــدن، از بــر ما میگریزنــد. برخی کتابها بــا توصیف آغاز میشــوند، برخــی بــا گفتوگــوی نــاب دو انســانی که جدالشــان تا پایان ماجرا ادامه خواهد داشــت. در برخی کتابهــا مردگان بــا مــا ســخن میگوینــد، در برخــی کتابها زندگان مجال ســخن گفتن پیــدا نمیکنند و در برخــی آثــار، قهرمانهــا تنهــا بــه زبان ناسزا همدیگر را میفهمند. برخی کتابها آمدهانــد که بمانند و برخــی میروند و ما را تا ابد سرگشته بهدنبال خویش میکشانند. در برخی کتابها اجل ناگهان فرا میرســد و در برخــی عشــق، معیاری برای ســنجش باختهای ماست. در برخــی کتابها ترتیــب و توالی رویدادها به هــم میریزد و در برخی دقایق فرســوده زمــان چیــزی بــرای از دســت دادن ندارند. برخــی کتابهــا پای مــا را به ســرزمینها­ی ناشــناخته میکشــانند و در برخــی کتابها سرگشــته صحراها و دریاها و کوهستانهای غریب میشــویم و همراه بردگان از چنگال اربابهای زورگو میگریزیم. در برخــی کتابهــا بــه جنــون نیچــه میاندیشــی­م و در برخــی طعــم تلــخ ســم آرســنیک در مــرگ مــادام بــوواری را به یاد میآوریــم. در برخــی کتابهــا مینشــینیم و دشــنههای بورخــس را در حومه بوئنوس آیرس صیقل میدهیم. در برخــی کتابهــا نیــز هــوس میکنیــم همراه ویرجینیا ولف شــویم وقتی سنگ در جیب میگذاشــت تا به دل رودخانه بزند و برنگردد. در برخــی کتابهــا بــا گرینگــوی پیــر به دل دشــمن میزنیم تا گلوله بر تنمان بنشیند و در برخــی همراه مــردم آناوارزا کورســوی دور شــعلهای در کوهســتان را به هم نشــان میدهیم با این امید شعله ور در درون خود که اینجه ممد، باز خواهد گشــت. در برخی دیگر شکســت میخوریــم و میمیریم چرا که مسلســل هامــان هیچ وقت بــه کوههای روبه رو نرسید.

 ??  ??
 ??  ?? داستان نویس
داستان نویس

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran