راوی هراس انسان مدرن
جستاری درباره زندگی جاشوا فریس
«داشــت خانه و زندگیاش را از دســت میداد، آن قابلمههای مسی را که باالی سکوی وسط آشپزخانه آویزان بود، خانــوادهاش را: دوباره خانوادهاش را از دســت میداد. میان چارچوب در ایستاد و به دقت همهچیــز را برانداز کــرد. قدرشــان را ندانســته بود. چطور این اتفاق دوباره افتاده بود؟ به خودش قول داده بود قدر همهچیز را بداند و حاال یادش نمیآمد این قول را چــه روزی فراموش کرده بــود. آیا اینبار میتوانست از پسش بربیاید؟»
آنچه خواندید، بخشی از رمان «بینام» اثر جاشوا فریس است که برای نویسندهاش شهرتی جهانی بــه همــراه آورد. فریــس در ایــن رمــان بــه ســراغ تناقضــات موجود در زندگی انســان رفته که باعث از دســترفتن تمامــی چارچوبهــای زندگــی وی میشود. در دنیای ادبیات کمتر پیش میآید که نویسندهای با اولین کتابش بتواند هم شــهرت عمومی کســب کند و هم نظر مثبت منتقدان را به خود جلب کند. جاشــوا فریــس یکی از استثناهاســت؛ نویســندهای 42 ســاله که امروزه یکی از جوانترین و موفقترین نویســندههای امریکایی به شمار میرود. نخستین رمــان فریــس بــه 25 زبان ترجمــه و برنــده جایزه همینگوی در ســال 2007 شده است. دومین کتاب او، «بینام»، نیز در ســال 2010 منتشــر شد و تردید منتقدان را برای قرار دادن نامش در میان فهرست 20 نویسنده برتر جهان زیر 40 سال مجله نیویورکر از بیــن برد. خبرنــگار کتاب مجله اکونومیســت در یادداشــتی درباره این کتاب نوشت: «بینام، بدون شــک بهترین رمانی اســت که در 10 ســال گذشــته خوانــدهام». پــس از وقفهای چهارســاله، در حالی کــه منتقــدان بــزرگ ادبــی منتظــر اثر جدیــدی از فریس بودند، او سومین کتابش «دوباره در ساعتی مناســب برخاســتیم» را منتشــر کــرد تــا بــار دیگــر استعداد و هوشیاریاش را در پیوند شخصیتهای طبقــه متوســط بــا جامعه مــدرن و عناصــرش به رخ خواننــدگان بکشــد. مطابق انتظارهــا، رمان به اندازهای درخشــان بــود که در فهرســت جوایز من بوکر ســال 2014 قرار گرفــت و جایزه دیلن توماس را برنــده شــد. او خود معتقد اســت کــه تولد اولین فرزندش مســیر نویســندگی او را تغییر داد و دلیل ایجاد وقفه در فعالیت حرفهایاش هم مرتبط به همین موضوع است. فریس فارغالتحصیل دوره لیسانس دانشگاه آیوا در رشــته انگلیســی و فلسفه اســت. پس از اتمام دوران تحصیــل، به شــیکاگو نقل مــکان کرد و به مــدت هفت ســال در شــغلی تبلیغاتی فعالیت کرد. تجربهای که شاید در نگاه اول از نویسندگی، فرســنگها دور بــه نظر برســد، اما باعث شــد تا جدیتــر به داستاننویســی فکر کنــد و بعدتر در کالس نویسندگی دانشگاه کالیفرنیا ثبتنام کند. اولین داســتانی که از او منتشــر شد، «خانم آبی» نام داشــت که در ســال 1999 در مجلــه آیوا ریویو به انتشــار رســید. اولین رمــان او «آنــگاه به پایان رســیدیم»، نیــز به محض انتشــار با نظــر مثبت منتقــدان روبهرو شــد و مجلههــای ادبی مهمی همچــون نیویــورک تایمــز، بــوک ریویــو، نیویورکر، اسکوئیر و اسلیت خبر از آینده درخشان او دادند. پــس از اولیــن موفقیــت او، داســتانهای کوتاهش در مجلههــای نیویورکــر، تینهــاوس، بســت نیــو امریکــن ویســز و نیــو اســتوریز فــرام ســوث چــاپ شــدند تــا رفتهرفتــه جــای پــا او را بهعنــوان یکی از خوشآتیهترین و نویســندگان قــرن جدید محکم کنند. کودکی این نویســنده جــوان با کتــاب و ادبیات گره خورده بود و در سن 14 سالگی آثار داستایوفسکی و بورخس را خواند و نوشتن را هم از هفت سالگی با نوشتن مجموعه داستان کوتاهی تجربه کرد. خود میگوید که اولیــن تجربههای داستاننویســیاش بــه رونویســی از داســتانهای آلفرد هیچــکاک گره خورده اســت و بعدتر هم نه تنها رونویســی را کنار نگذاشــت، بلکه متناســب با ارتقای سلیقهاش به آثــار نویســندگانی همچون ناباکــف بهعنوان منبع الهام روی آورد. فریس مانند اغلب نویسندههای بزرگ، به نظم و قاعده کار کردن متعهد است. او هر روز سر ساعت مشــخصی از خواب بیدار میشود، برای دویدن به پــارک نزدیک خانــهاش میرود و ســپس با کمک همســرش فرزندانــش را راهــی مدرســه میکند و شــروع میکند به داستان نوشــتن. شخصیتهای داســتانهای او کــه در کشــمکش و بحرانهــای گوناگــون گرفتــار میشــوند، در ســکوت و آرامــش مطلق خانهاش خلق میشــوند. شــخصیتهایی کــه هــر کــدام بــه نحــوی گرفتــار احساســاتی چون خشــم، حقــارت، خــود کمبینــی ...و هســتند و در یکی از بنبســتهای هزارتوی دنیای مدرن گرفتار شدهاند. «آنگاه به پایان رسیدیم»، طنزی اجتماعی است، داســتانی از پیچیدگیهــای زندگــی انســانهای امــروزی کــه خوشــی و آرامش شــان به بنــد مویی وصــل اســت و هــر دم زیــر ســایه تــرس و نگرانــی زندگــی میکننــد. جاشــوا فریــس در این رمــان، از نابودی و ســقوط نوشته اســت. از زندگی کارمندان شــرکتی تبلیغاتی که پیشتر خانه و ماشــینهایی مجلل داشتند، آخر هفتهها به دور از هیاهوی شهر بســاط باربیکیو و حمام آفتاب به راه میانداختند، شــرطبندی میکردنــد، عاشــق میشــدند، هر آن بــه فکر بــاال رفتــن از پلههای ترقی بودنــد و طوری زندگــی میکردنــد کــه انــگار افســار همهچیــز در دستانشــان اســت. اما ناگهان پایههای امپراطوری سســت میشــود و فــرو میریــزد. امــا همــه اینهــا تبدیــل شــده بود بــه آن گذشــته خــوب و خوش و اکنــون اضطراب بــود و نگرانی. هــراس از آنکه نفر بعدی کی گرفتار پرنده شــوم بیــکاری و درماندگی میشــود و قرعه به نام کیســت که بایــد بیهدف و سرگردان کاری را که سالها به آن خو گرفته است، رها کند و در خیابان َ گزکند. شخصیتهای واقعی و قابل درک و فضایی که برای همه ما آشنا است و براحتی میتوانیم خودمان را در دلش تصور کنیم، دو ویژگی آثار او هستند که در دو رمان بعدی نیز به چشم میخورند. فریس با تکنولوژی میانهای ندارد؛ داســتانهایش را با دست مینویسد و معتقد است که نویسندگی عملــی کامالً آنالوگ اســت و مایل اســت که موقع نوشــتن به جای خیره شــدن به دکمههای کیبورد، روی حرکــت خــودکار روی کاغــذ تمرکــز کنــد. او بــرای ایــن کار دفترهای بزرگــی را در نظر گرفته که براحتــی بتوانــد برگههایــش را جابهجــا کنــد. نگاه منفــی او بــه تکنولوژی در داســتانهایش مشــهود اســت. فریــس از انســانی مینویســد کــه زیر ســایه تکنولــوژی زندگــی میکنــد، زندگــیاش روزبــهروز پیچیدهتر میشود، احساساتش را کمتر میشناسد و با خودش بیگانه شــده اســت؛ انســانی که شــاید همه ما در نزدیکیمان یکی مثل او را سراغ داریم، در خوشــبینانهترین حالــت اگر خــود چنین فردی نباشیم؛ شخصیتهای داستانهای فریس، اغلب انسانهای گمشده، خشمگین و مضطرب هستند کــه هــر کــدام در راه یافتــن حقیقت وجودیشــان درمانــده شــدهاند. تــرس از سرگشــتگی روح در تمام آثار فریس به چشــم میخورد. جاشــوا در هر ســه رمانش به توصیف جســتوجوی آدمی بوده اســت. در آثار او طنز عنصری همیشــگی اســت؛ او با طنزی صادقانه راوی غربت انســانهای معاصر شــده اســت: «مــا در ایــن دنیا فقــط بهخاطــر این زندگــی نمیکنیم کــه ریش پروفســوری بگذاریم و آنهــا را نوازش کنیم بلکه اینجا هســتیم تــا بقیه را بخندانیم. واقعاً نمیدانم آیا هرگز خواســتهام که بین طنز و جدیت تفاوتی قائل شــوم یا نه، یا اصالً قائــل به چنین تمایزی هســتم یا نــه. بهترین نوع طنز، طنز موضوعی نیست، تاریخ انقضای خاصی نــدارد و از هیــچ کجــا نمیآیــد. بهترین نــوع طنز، طنــز زمینهای، موقعیتی و بســته به زمــان و دقت در آفرینش موقعیتی اســت که قرار است طنزآمیز جلوه کند، این نوع طنز بسیار جدی است.» فریــس با وجود داشــتن نبوغ نویســندگی سرشــار، اولویــت زندگیاش را خانــوادهاش میداند. او این روزهــا مایل اســت کــه بیشــتر در کنار خانــوادهاش باشــد و ســاعتهای نوشــتن را کاهش داده است. او که خــود از خانوادهای فروپاشــیده بیــرون آمده، تــالش میکند تــا برای دو فرزندش پــدری خوب و برای همســر نویســندهاش هم شــوهری متعهد و وظیفهشناس باقی بماند و این یعنی احتماالً برای انتشــار چهارمین رمان او باید مدت زمان بیشتری منتظر بمانیم.