Iran Newspaper

جهنم تکریت

- جلیل هاشمی آزاده

وقتی در 26 آبان ماه 1361 عازم جبهه میشـــدم فقط 15 ســـال داشـــتم و هیچ تصویر و شناختی از اســـارت و زندان نداشتم. در طـــول حضورم در جبهـــه و زندگی با رزمندگان و بویژه دوســـتان شـــهید و مشـــارکت در چندین عملیات و آموزشهای تئوری و تجربی بعضاً به شهید شـــدن فکر میکردم تا اینکه در 5 اسفند 1362 در کنار رزمندگان دالور لشـــکر 31 عاشـــورا بعد از یک نبرد تمام عیار و عملیات پیچیده خیبر به اســـارت عراقیها درآمدم. اســـارت فراز و نشیبهای زیادی داشـــت؛ از لحظه اول اسارت تا آخرین روز آن آماده مـــرگ بودم. جنایتهای بعثیان رژیم صدام آنقدر ســـخت و عذابآور بود که بارها در طول اسارت افســـوس میخوردم که ای کاش من هم لیاقت شهادت داشتم. در شرایط سخت اسارت تنها لطف خداوند بود که سختیهای اسارت برایم قابل تحمل شد. از بصره تا بغداد، بعد اردوگاه موصل 1 و بعدش اردوگاه شماره 7 (رمادیه 2 در االنبار) و سپس اردوگاه شماره 8 یا همان عنبر در استان االنبار اتفاقات زیادی را تجربه کرده بودم ولی وقتی در ســـال 1367 آتش بس اعام شد و امیدمان برای آزاد شدن زیادتر شد هر لحظه منتظر توافقهای اجرایی بین 2 کشور بودیم که اسرا آزاد شوند و ما هم به وطن برگردیم، تا اینکه در تیر ماه 1368 تعدادی را از اردوگاه عنبر جدا کردند و با رفتار غیرانسانی و مانند روزهای اول اسارت به استان صاحالدین (اردوگاه تکریت )17 انتقال دادند. خاصه فهمیدم که اینجا آخر خط است و این جهنم محل لقای ما با خدا و شـــهدا خواهد بود. روزها و ساعتها و لحظههای سخت و طاقتفرسایی رقم میخورد که با تمام ســـالهای قبل از اسارت متفاوت بود. تا اینکه مرحوم سید علیاکبر ابوترابی فرد را با تعدادی اســـرای دیگر از اردوگاه 5 تکریت پیش ما آوردند. ما قباً اسم حاج آقا را شنیده بودیم و میدانستیم که نظرات حاج آقا همیشه راه گشا بوده و حسب صاحدید و حفظ جان و روحیه اسرا عمل میکنند. حاج آقا با ورودش به اردوگاه متوجه اوضاع شد و فهمید که عراقیهای حزب بعث چه آشی را برای ما پختهاند. او میدانســـت که خوی وحشـــی دشمن بعثی به این راحتیها قابل تغییر نیست و هدف شـــان نابودی جان و روح اسرا است، لذا ایشان با توصیههای مدبرانه خود اول ســـعی میکرد که جمع اســـرا آنچنان رفتار کنند که دشـــمن تسلیم شود و دوم اینکه خودشـــان نیز در فرصتهای پیش آمده با نگهبانان و فرماندهان اردوگاه صحبت میکرد. حاج آقا میفرمود ما اســـیر هستیم و در این اردوگاه همه چیز علیه ماست و دشمن با زبان خودش میگوید که شما راه برگشت ندارید و اینجا آخر خط زندگی شماست، حتی فرار هم کنیم مردم منطقه تکریت که همشهریهای صدام هســـتند ما را تکه تکه میکنند ...و لذا باید کاری کنیم که دشمن تسلیم رفتار و ادب و بزرگواری ما ایرانیها بشـــود. مرحوم ابوترابی با روش پیامبر گونهاش به ما یاد داد که میتوان در دست دژخیمترین دشمنان بشر بود ولی با توکل به خدا و توجه به سیره اهل بیت علیهم السام و روشهای خاص رفتاری و منش بزرگوارانه دشمن را از پای در آورد و تسلیم کرد. خاصه اینکه جهنم تکریت 17 با درایت مرحوم حاج علی اکبر ابوترابیفر­دآنبندهوار­ستهخداوهمک­اریتیمخدمت­گزاراناردو­گاهتبدیلبه­بهشت شد و بهترین روزهای اســـارت را در این اردوگاه گذراندیم و درنهایت ما در 6 شهریور 9631بهعنــ­ـوان آخرین اردوگاههای اســـرای ایرانی از دســـت دشـــمن آزاد و به وطن برگردانده شدیم. یاد روز آزادی و استقبال هموطنانم را هرگز فراموش نخواهم کرد و تا عمر دارم مدیون ملتم خواهم بود.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran