Iran Newspaper

نامبعضینفر­ات روشنممیدار­د

- پرویز جاهد منتقد سینما

هــر بــار بعــد از پژوهــش وقتــی بخواهــی فیلمی بســازی با خودت بگویی که چطور باید با این ســوژه طرف شــوم؟ چشمت را ببندی و چیــزی در ذهنات شــکل بگیرد و شــود فیلمــی کــه میخواهی بســازی. با الگوبرداری­کهنمیشود. ■ تأثیرپذیــ­ری امــری اســت گریزناپذیـ­ـر. آدم یا تحتتأثیر عالقهها و شیفتگیهای خودش اســت یا اینکه دنبــال خلق یک زبــان بصــری اســت کــه از فرهنــگ این ســرزمین یا هر جایی که زندگی کرده الهام میگیرد. برای شــما کدام بیشــتر اهمیت داشــت دنبال خلق یک جور زیباشناسی ایرانــی بودیــد یــا اینکــه تحــت تأثیــر آموختههایت­انازسینمای­دیگران؟ بچــه کــه تاتی تاتــی میکنــد، دســتش را میگیرنــد و میبرند ولی بزرگتر که شــد خــودش راه میافتد. ســینمایی که من از بچگی با آن بزرگ شــدم اصالً ســینمای هالیــوود نبــود ســینمای اتحــاد جماهیر شــوروی بود با و ِســ ُوُلد پو ُدفکین، سرگئی آیزنشــتین، زیگاورُتــف. اینهــا بودند که با تئوریهایشـ­ـان مــن را راهنمایــی کردند. همچنین ســینمای نئورئالیسـ­ـتی ایتالیا. سینمای امریکا برای من تفریح بود. ولی ایــن دو ســینما به مــن خیلی چیزهــا یاد مــیداد. مــا در کالس نــه و ده دبیرســتان تحصیــل میکردیم که «ســتاره ســینما» بهعنــوان اولین مجله ســینمایی در ایران منتشر شد. این مجله که منتشر شد دیگر درس و مشــق برایمان اولویت دوم شــد. بــه آن دوران کــه برمیگــردم میبینــم منوچهر طیاب 17 ساله با چه جان کندنی میخواهــد راجع به مونتــاژ «انتلکتوئل» آیزنشتین چیزی بنویسد. سینمای اتحاد جماهیر شوروی را چطور تجزیه و تحلیل میکنــد. بــا ســینمای نئورئالیسـ­ـم ایتالیا چگونــه برخورد میکند. پــدرم که قاضی دادگستری بود به رفقایش میگفت «من نمیفهمــم این چــی مینویســه، مونتاژ انتلکتوئل آیزنشــتین! اصــالً نمیفهمم چی تو سرشــه که گاهی اوقات از کالسها در میــره و بــه مــن زنــگ میزنند کــه آقا پســرت ســر کالس نیومد.» آن وقت بنده کجــا بودم؟ برای مجله «ســتاره ســینما» رفتــه بودم تا مقالــهام را چــاپ کنند. من همــه این مجــالت را داشــتم که بــه موزه ســینما هدیه کردم. قبل از رفتــن به اروپا مــن فیلمهای مکتــب مســتند انگلیس را در انجمــن ایــران انگلیــس میدیــدم. فیلمهای مکتــب روس را با چه بدبختی در ُوکــس میدیــدم کــه آن زمــان النــه تودهایها بود و ســینمای مکتب امریکا را در انجمن ایــران و امریــکا. فیلم «ریتم» مســلماً تحــت تأثیــر آقــای آیزنشــتین و ذهنیتی اســت که من داشــتم. ولی خب مــن ایــن تجربــه را در ریتم کــردم و تمام شــد و رفــت. بایــد ســراغ تجربــهای دیگر میرفتــم. البتــه آدم همیشــه از تجربهها استفادهمیک­ندامروزهما­گربخواهییک جماعت و شورشــی را نشان بدهی ناگزیر به آن مونتاژ هســتی اما وقتی میخواهی شــاعرانه بشــود بایــد روش دیگــری اســتفاده کنی. ما این آگاهیها را داشتیم، میخواندیم و مینوشتیم و خوشبختانه ایــن فیلمهــا را میدیدیــم. یادم هســت یک دوره خیلی دوســت داشــتم کتابی از آیزنشتیندا­شتهباشم.گفتنددرکتا­بخانه وکسمیتوانم­پیدایشکنم.کتاب«فیلم فرم» را که در دوران کمونیستی روی کاغذ کاهی چاپ شــده بــود دو تومــن خریدم. هــی نگاه میکــردم و میدیدم که روســی اســت و چیــزی از آن نمیفهمــم. کلــی جســتوجو کردم تا آدمــی را پیدا کنم که روسی بلد باشــد. گفتند یک خانم ارمنی در خیابــان منوچهری زندگــی میکند که چون شوهرش روس بوده مقداری روسی بلد اســت. حــاال تصــور کنیــد آن خانم با آن زبــان ارمنــی بخواهــد پیچیدگیهــ­ای آیزنشتین در کتاب فیلم فرم را به فارسی ترجمه کند. اینکه چطوری یاد میگرفتم را نمیدانــم اما تیش مــن این بود لغاتی کــه از دهــان ایــن خانــم بیــرون میآید را ببلعــم. تــا اینکــه باالخــره خبردار شــدم انجمــن ایران و انگلیس کتــاب را به زبان انگلیسی ترجمه کرده. این عالقه باید در شما باشد آن زمان که مدرسه نبود ما این

چیزها را یاد بگیریــم. آن عکسهای من را نگاه کنید. (به دیوار ســمت راست اتاق کــه عکسهایــی از دوران کودکی خودش و مادربزرگــ­ش اســت، اشــاره میکنــد) مادربزرگمه­معکاسیمیکر­د.داییبنده دکتر غالمرضا جرجانی که از شــاگردهای اولی بود که به اروپا رفت و اســتاد دانشگاه شــد، از اروپــا دوربیــن آورده بــود. عالقــه داشــت در خانــه از همه عکس بگیــرد. از زیرزمین خانه مادربزرگم که رد میشدم همیشــه بوی مواد ظهور فیلم در مشامم میپیچید. ■ منظورتان این اســت کــه آدمی تحت تأثیرشرایط­یاستکهبزرگ­میشود؟ بلــه. بــه دوران کودکــیام کــه برمیگردم میبینم چند نفــر آدم بودند که اغلب به خانه مادربزرگ من میآمدند، ســر و کله هم میزدند، بحث میکردند، موســیقی کالســیک میزدند، جــدل میکردنــد ...و بعدهــا متوجــه شــدم یکیشــان صــادق هدایــت اســت، یکیشــان دکتــر حســن شــهید نورایــی و دیگری ناتــل خانلری. با هــم دوســت و دمخور بودند شــبیه نســل مــا در دهــه .40 آن وقتهــا البتــه من پی کودکــیام بــودم. شــیطنت میکــردم از درختباالمی­رفتمداییام­دوربینکداک چهارگــوش به مــن مــیداد و میگفت به جــای اینکــه ســرت را بــا این شــیطنتها بشکنی از گلها و درختها عکس بگیر تا منظاهرشکنم.عالقهبهعکا­سیوفیلم از همین دوران شــکل گرفت. در 9 سالگی فیلم انیمیشــن درســت کــردم. خیلی به ســینمای انیمیشــن و تــام و جــری عالقه داشــتم. هر وقــت نمایش داشــت مادرم دســتم را میگرفــت و میســپرد به بلیت فروش میگفت آقا هر چقدر که خواست بنشیند این فیلمها را ببیند بلکه شیطنت نکند. کشــته مرده والتدیزنی بودم. یک روز از دایــیام پرســیدم کــه اینهــا چطــور حرکت میکنند. فقط گفت که یک زمینه دارد و بقیــهاش تلــق اســت. از آن به بعد پول توجیبــیام را مــیدادم بــه آپاراتچی ســینماهای­ی که فیلمهای والــت دیزنی را نشان میدهند، آنها هم تکههایی از فیلم را یــا میدزدیدند یا بخشهایی که خراب و پاره شــده بود به من میفروختند. فریم بــه فریمشــان را روی دیــوار و کاغذ ســفید میگذاشتم، یک استایل پروژکتور که هنوز هم دارم روشن میکردم تا اینکه پی ببرم چطــور حرکت میکنند. خب اینها عالیق آدمی اســت. این عالقه در بنــده اینگونه ظهــور و بــروز داشــت و در آقــای ســینایی یک جور دیگر. البته آقای سینایی در ابتدا اصالًرابطهایباس­ینمانداشت،عالقهاش موســیقی بود و شــعر. من و آقای سینایی ارکســتر داشــتیم که گهگدار برای خودمان میزدیــم و میخواندیــ­م. مــن ماندولین مــیزدم و آقای ســینایی آکاردئــون و یکی دیگر از رفقا گیتار و یک نفر دیگر جاز. من و آقایسینایی­اولمعماریم­یخواندیمکه من به طراحی صحنه و سینما عالقهمند شــدم و رفتــم پی تحصیل ســینما. ســال دوم یا سوم دانشکده میخواستم فیلمی بســازم که پیش خودم فکر کردم سینایی برای این فیلم خوب است. به او پیشنهاد دادم و آمــد و اتفاقاً خیلی هم خوب بازی کرد (با خنده). چند سال بعد به من گفت محیــط آتلیــه و کار شــما و همین دســت جمع بودنتان آنقدر من را جذب کرد که یکهو به خودم گفتم حاال که من بهعنوان مخاطــب اینقدر با ســینما ســر و کار دارم امتحان بدهم و ببینم قبول میشوم یا نه کهخوشبختان­هقبولشدوشد­همکاربنده. یاهمینطورس­هرابشهیدثا­لثکهخیلی هم دوستش دارم. در واقع هر انسانی یک راهی برای شــدنش دارد. هیچکدام شبیه هم نیســتند. ولی اصلش آن عالقه است که باید باشــد به اضافه اینکه باید خودت را یــواش یواش بســازی. من هنــوز خودم را شــاگردی کوچک میدانم. چون خیلی چیزها هســت کــه نمیدانم امــا میدانم «آنکــس کــه ندانــد و ندانــد که ندانــد، در جهــل مرکب ابدالدهر بمانــد/ آنکس که نداندوبدان­دکهنداندلن­گانخرکخویش بهمقصدبرسا­ند.»همیشهبهدان­شجویان وهمکارانجو­انممیگویمش­مادانشتان خیلی خوب است. تفاوت من با شما فقط

یک چیز است. شــما تجربه من را ندارید. آدم اگــر خودش را وقف کاری که دوســت دارد نکند خسته میشود. من با این سن و سالهنوزفیل­ممیسازمونم­یتوانمبیکا­ر بنشینم. دوســتش دارم و نسبت به زمان کوتــاه یا بلنــدی کــه در اختیار من اســت، احساسوظیفه­میکنم. ■ اما در ســالهایی حدود دهــه06 فترت و وقفهایدرکا­رهایشــماو­جودداردکهب­عد ازآنرویموج­جدیدفیلمسا­زیتانیعنی محیط و جغرافیــای ســرزمینتا­ن تمرکز دارید. چرا به این سمت و سو گرایش پیدا کردید. این وقفه فقــط در کار من نبود. من برای هزارهفردوس­یباکمیتهبر­گزارکنندهچ­هار قــرارداد بســته بودم و مشــغول ســاخت فیلــم بودیم کــه انقالب شــد و همه این قراردادها کنســل شــد. دیگر موضوعیت نداشــت و وزارت فرهنــگ و هنــری هــم نبــود که این کارهــا را انجام دهــد. در این بیــن دوســتی به مــن گفــت حاال کــه کار نمیکنی پاشــو یک سفر بیا امریکا. اتفاقاً در آنجــا بــا دنیــای ویدئو آشــنا شــدم. در دانشگاه کلمبیا معلمی میکردم و فیلم میساختم منتهی یکهو به خودم آمدم کــه اگر اینجــا بمانم تــا ابد هــم راضیام نخواهد کرد. همه هنر بســتگی به ریشــه انســانها دارد. اگر پیکاســو پیکاســو شــد ریشهاش در آندلس است. آیزنشتین هم بــه اروپا و امریکا مــیرود اما بعد با وجود تمام مشکالت به اتحاد جماهیر شوروی بــاز میگــردد. چــون شــما بــا مملکتتان رابطهایدار­یدکهساختگی­نیست.جبلی و در وجود شماســت. جای مــن در ایران اســت. در ایامی که در امریکا بودم درباره کویرهای ایران مطالعه کردم و فهمیدم هیچ نــوع مطالعهای راجــع به کویرهای ایــران کــه یک ســوم خاک ایــن مملکت اســت نداریــم. گفتــم مــیروم ایــران، نه فیلم میسازم و نه رابطهای با دستگاهی دارم. مــیروم تــا کویرهــای ایــران را کــه هیچکــس در آن پا نمیگذارد بشناســم. به ایران آمدم و چند نفر از استادان بیکار شــده و طردشــده از دانشــگاه بیشــاپور و غیره همراهم شــدند تا کویرهای ایران را بگردیــم. یکیمــان از دید مردمشناســ­ی نگاه میکرد و یکی از زاویه زمینشناسی و من از دید معماری و مردم. دکتر گابریل در ســن 23 ســالگی برای مبارزه با ماالریا واردایرانم­یشودوچنانگ­رفتارکویره­ای ایــران میشــود کــه وقتــی در 80 ســالگی میخواهــد ایــران را تــرک کنــد، میگوید «وقتی میخواستم برگردم گریهام گرفته بود کــه دیگر به کویر برنخواهم گشــت.» خب وقتی آدم این چیزها را میشــنود با خودشمیگوید­چهچیزهاییا­ینآدمها را اینقدر تکان داده است (با بغض) بعد ما هم میرویم و گرفتار همان میشویم و میشــود حکایت کتاب دکتر گابریل که «کســی که گرفتار افســون کویرهای ایران شــد کویر دیگــر رهایــش نخواهد کــرد.» حاال این افســون در کوههــای زاگرس هم هســت. ایــن افســون در کنارههای خلیج فارس هم هســت. این افســون در شمال ایران و مرکز ایران هم هست. افسونی که مــا را به خــودش جذب کــرده و رهایمان نمیکند(بــا خنــده). اصــالً لذت پروســه ســاخت یک فیلم یا نوشــتن یک کتاب، بــودن و زندگــی کــردن بــا مــردم اســت. برای من مهم نیســت که آیا نمایشاش میدهنــد، بازخــوردش چــه میشــود و برایــش بهبــه و چه چه میکننــد و جایزه میدهند یا نه. این زندگی کردن با آدمها مهم اســت. انســان با این زندگــی کردن خودســازی میکند، آدمها را میشناســد و رابطــه برقــرار میکنــد. شــما میگویید شــنیدهاید که طیاب خلق خوشــی دارد. من اتفاقاً اخالق بدی هم دارم. اگر کسی پــا روی دمــم بگــذارد خیلــی بداخــالق میشــوم اما یــاد گرفتهام که با انســانها باید ســلوک داشت. برای اینکه این، آنها نیســتند کــه از من چیــزی یــاد میگیرند مــن دارم از آنهــا یــاد میگیــرم. رفقــای کویرنشین من شتربان و خرمادار هستند و بهعنوان انســان آنقدر شــریف هســتند که من شــرافت انسانی را در بین آنها یاد میگیرم نه بین اراذل و اوباش یک شــهر 12 میلیونی. مــن از این کار لذت میبرم. همــه جــای مملکتــم را آنقــدر دوســت دارم کــه اگر مثالً پایم را بگذارم لرســتان همه فکر میکنند مــن لرم. همین روزها که هوای تهران آلــوده بود دائم از کویر به من زنگ میزدند «اینجا آنقدر هوا خوب اســت چه نشستی. آقای طیاب تو رو خدا پاشو بیا. بیاییم ببریمت» در مقابل ما با همدیگر دوست هستیم و ما یک خانواده بــزرگ هســتیم. ما یــک خانــواده بزرگ ایرانی هســتیم با اخالقهای مختلف، با ســلوک مختلف و با شناخت مختلف. با هــم داریم زندگی میکنیم. زیباســت که همدیگررابش­ناسیم.نتیجهاینها­میشود فیلمهایم. البتــه آن موقع اصــالً در فکر ســاخت فیلــم نبودم.بــا خــودم گفتم تا آنجایی که من میشناسم میشود ایران را بــه 4 قســمت تفکیــک کــرد؛ کویرهای مرکزی، حاشــیه خلیج فارس، شــمال و زاگــرس. من حداقل مــیروم مطالعهام را میکنــم، عکــس میگیــرم و کتــاب مینویسم. ■

پیــش از ایــن هــم هیــچ برنامــه دیگری نداشــتم. ولــی وقتــی بــه ایــران آمــدم فهمیــدم آنقــدر دوســت خــوب دارم کــه وقتــی میگویــم بچههــا بلند شــوید یک پــروژه اجرا کنیــم اصالً از من ســؤال نمیکنند که حاال بودجهاش چه میشود و دســتمزدما­ن چقــدر اســت ...و فقــط میگوینــد «بلند شــیم بریــم» (باخنده) چند ســال پیش وقتی گفتــم میخواهم یک فیلــم راجع به دریــای خلیج فارس بســازم برای اینکه آنقدر این مسأله برای ما و جهان مهم اســت، دو سه نفر از رفقا گفتند «آقا راه بیفتیم. بریم دیگه.» سوار یــک جیــپ شــدیم و رفتیم. همیشــه به شــوخی به دوســتانم میگویــم منوچهر طیــاب عیــن لکوموتیوها­ی بخــاری هف هفو روی ریلهــای کج و کوله راه میافتد شــما ماشــاءاهل­ل کوپههــای لوکستــان را هم میبندید. ســر راه هم کسانی هستند کــه وقتــی میبیننــد زحمت میکشــیم داوطلبانــ­ه به کمک ما میآیند مثالً ســر همیــن فیلــم خلیج فارس یک شــرکت ساختمانی بزرگ داشت آنجا کانالکشی میکــرد وقتــی مــا را مشــغول کار دیدند گفتنــد چــرا چادر زدیــد ما اینجــا کارگاه و محل خــواب داریم، رســتوران و ماشــین هــم داریم همــه در اختیار شــما. یا وقتی بر حسب تصادف رئیس روابط عمومی کشــتیرانی ایــران مــا را دید گفت وســیله دریایــی خواســتید بگوییــد تــا مــن مهیا کنم. بــرای جای خوابتان در بوشــهر هم روی دانشــکده دریایــی کــه خالی اســت، حســاب کنید. خــب این طــور آدمها هم هســتند (خنده) برگردیم به ســؤال شما. خب انســان تابع جغرافیــای زندگیاش میشــود. یعنی محیط زیســت است که دیکتــه میکند که لباســت چه جــور باید باشد، معماریات چطور باشد و رفتارت چگونه باشــد. بــر این اســاس، فیلمهای مــن مربــوط میشــود به محیط زیســت و تأثیــر آن بر انســان. بنابراین همه اینها میآید، فرهنگشــان میآید، موســیقی و معماریشــا­ن میآیــد و از همــه مهمتر روابط بین انسانیشــا­ن مطرح میشود. اول هدفــم صرفــاً نوشــتن ایــن 4 کتــاب بود اما خوشــبختان­ه با دوستان بامحبتی کــه داشــتم فیلمشــان هــم ســاخته شــد. ســر همین فیلم آخــر وقتــی آقای طباطبایینژ­اد(مدیرسابقمر­کزگسترش ســینمای مســتند و تجربــی و معــاون فعلی شورای نظارت و ارزشیابی سینما) مــن را در اصفهــان دید گفت مــا چه کار میتوانیم بکنیم. گفتم شما خیلی کارها میتوانســت­ید بکنید ولی من به سراغتان نیامدم به این خاطر که این کار در حیطه کار شــما نبــود. اما ایشــان گفتنــد که پس هزینه پست پروداکشــن فیلم با ما. بنده هــم بــا کمال میــل تیتــر مرکز گســترش ســینمای مســتند و تجربــی را گذاشــتم و فیلــم را تقدیــم آنهــا کــردم. وقتی هم میبینم فیلمی که ســاختهایم به دست دیگران نمیرسد با بودجه خودمان برای دانشجوهاود­انشکدههاتک­ثیرمیکنیم. احمــد ضابطــی جهرمــی مستندســاز، تدوینگر و مدرس سینماســت کــه به دلیل کار، پژوهش و تألیــف در حوزه تدوین به او لقب پدر علــم تدوین دادهانــد. مهاجرت شــبانه،نخل درخت زندگی، کشــتی کویر، موسیقی فولکلور شــمال ایران، قهرمانی، یوز ایرانی، گور بومی و ... بخشی از آثار این مستند ساز است. در سیزدهمین جشنواره ســینما حقیقت که از 18 آذرماه در پردیس سینمایی چارسو آغاز شده، قرار اســت از این پیشکسوت سینمای مستند تجلیل شود.

در طــول دوران تحصیلم در رشــته ســینما در مقاطــع مختلف از تهــران تــا لندن، با اســتادان زیادی ســرو کار داشــتهام امــا تعداد کســانی کــه در زندگــی آکادمیک من نقــش تأثیرگذاری داشــته و نســبت بــه آنها احســاس دین میکنم از تعداد انگشــتان دســت هم کمتر اســت. برای یک استاد خوب دانشگاه، ویژگیهایی ذکر کردهاند که مهمترین آنها عبارت اســت از داشتن دانش الزم در زمینــهای که تدریــس میکند، داشــتن متدولوژی بــرای تدریس، بهرهمنــدی از بیانــی فصیــح برای ارائه مباحث درســی، داشــتن شــور و انگیزه بــاال بــرای تدریس، تعامل بــا دانشــجویا­ن و ایجاد رابطــهای ســالم و صمیمی و تــوأم با احترام، ارائه ســختترین و پیچیدهترین مباحث به زبانی ساده و قابل فهم، مطالعه مستمر در رشته مورد نظر و تسلط به دانش روز و .... در نظــر مــن، احمــد ضابطــی جهرمی، اســتادی اســت کــه همه ویژگیهای عمومی ذکر شــده را دارد؛ اســتادی به مفهوم واقعی کلمــه باســواد، فرهیختــه و دلســوز کــه در عرصه ســینما، جایگاه آکادمیک واال و برجستهای دارد و با کتابها، مقاالت، سخنرانیها و درسگفتارها­ی خــود، نقش مؤثری در ارتقای دانش و فرهنگ ســینمایی در ایران داشته اســت. در آشفته بازار فضای آکادمیک امــروز ایــران و در مملکتــی کــه بســیاری بــه ضــرب و زور پارتی و رابطه با از مابهتران و بواسطه مدارک بیارزش دانشگاههای­ی که کســی در جهان برای آنها تره هم خرد نمیکند، صاحب کرســی و مقام اســتادی شده و اســتادان فرهیخته و درجه یک بسیاری را به خاطر دگراندیشــ­ی یا نبودن در حلقه آکادمیسینه­ای دولتی و فرمایشــی، حذف و خانهنشــین کردهاند، وجود استاد ارزشمندی مثــل آقــای جهرمی واقعــاً غنیمت اســت. آقــای جهرمی عالوه بــر ایــن خصوصیــات علمــی و فرهنگــی، ویژگــی مهــم دیگــری هــم دارد کــه او را از همتاهــای دیگــرش متمایــز میکنــد و آن شــخصیت جذاب، مهربان و دوســت داشــتنی اوست که نشستن ســر کالسهــای درس او را بــه تجربهای شــیرین و منحصربهفرد تبدیل میکند. چنــدی قبــل، فارغالتحصی­ــالن همــه دورههــای مرکــز اســالمی آموزش فیلمســازی وزارت ارشــاد در موزه سینما در باغ فردوس (کــه زمانــی مدرســه ســینما بــود و امــروز به مــوزه ســینما تبدیل شــده) گردهــم آمدنــد تا تشــکلی ســینمایی را ســامان بخشــند و خواســتهای صنفی خود را پیگیر شــوند. تعدادی از استادان آن دورهها نیز دعوت شــده بودند که یکی از آنها اســتاد جهرمی بود که نام او بیشــتر از بقیه استادها بر ســر زبانها بود و بدون استثنا، همــه دانشــجویا­نی که در محضر این اســتاد، ســینما آموختند، با نیکی و احترام از ایشان و زحمات و خدمات ایشان یاد میکردند. اوایل ســالهای دهه شــصت بود که با قبولی در آزمون این مرکز آموزشــی، وارد ایــن مدرســه ســینمایی شــدم. مدرســهای کــه بر اســاس نمونههــا و الگوهــای بینالمللــ­ی این نوع مــدارس مثل مدرسه فیلم ایدک فرانسه و فیلم اسکول لندن و با هدف تربیت ســینماگر پایهگذاری شــد و دانشــجویا­ن، طــی دورهای دو ســاله، اصــول و مبانی ســینما و فنون حرفهای در رشــتههای کارگردانی، فیلمنامه نویســی، تدوین، فیلمبــردا­ری و صدابرداری را زیر نظر استادان معتبر و برجسته سینمای ایران میآموختند. با توجه به هدفی که برای این مدرســه تعریف شــده بــود، تأکید عمده روی جنبههای عملی آموزش سینما بود و به مباحث تئوریک چندان بها داده نمیشد هرچند درسهایی مثل شناخت سینما و تئوری فیلم به وســیله استادانی چون خســرو یحیایی، مسعود اوحدی، شــهابالدی­ن عــادل، بزرگمهــر رفیعــا و مســعود مدنی(مترجم کتــاب تئوریهــای اساســی فیلــم دادلــی انــدرو) آمــوزش داده میشــد. اســتاد جهرمــی هــم در ایــن مرکز، بــه ما تدویــن درس مــیداد و شــیوه تدریــس او هم ترکیبــی از تئوری و عمــل بود. در کالسهای او بود که برای نخســتین بار با زیبایی شناســی و تئوری مونتــاِژ نظریــه پردازانی چون آیزنشــتین، پودوفکین، کوله شــف، داوژنکــو و بالباالش آشــنا شــدیم و تفاوت بین مونتــاژ و تدوین را دریافتیم و فهمیدیم که نوع مونتاژ آیزنشتین در رزمناو پوتمکین و اعتصــاب چــه تفاوت فاحشــی بــا مونتــاژ گریفیــث در تولد یک ملــت یا تعصــب دارد یا کوله شــف چگونــه با قــرار دادن تصویر کلــوزآپ و ثابــت چهره ایوان ماژوخین در کنــار تصاویر مربوط به یک کودک، جســد یک زن و یک بشقاب سوپ، توانست مفاهیم و تأثیرات مختلفی را در ذهن تماشاگر ایجاد کند. ســالهای زیــادی از آن دوران گذشــته اســت و ِ منطلبه ســینما، ایــن رشــته را در ســطحهای باالتــر و در دانشــکدهه­ای معتبــر ایــران و انگلســتان ادامــه دادم امــا نــام آقای جهرمــی، تأثیــر آموزههای او و آنچــه کــه از ایشــان آموختم و خاطــره کالسهــای او و لحــن شــیرین و لهجــه زیبای او همیشــه در ذهــن مــن باقــی اســت. بــه قــول نیمــا، نــام او روشــنم مـــــیدار­د. هر جــــــا هست سال مــــــــت باشـــــــ­ند.

یعنیدرابتد­ابرنامهایب­رایساختاین فیلمهایمست­ندنداشتید؟

 ??  ??
 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran