Iran Varzeshi

بي آر تي جات

- ‪Houman Jafari‬

نشســته بودم توي اتوبوسهاي بــي آر تي! خلوت بود و جا براي نشســتن فراوان! نشســتم صندلي عقبي و ديدم آقايي روزنامه ورزشي دستش است. پشت سرش نشســتم و ديدم ايران ورزشــي دســتش دارد. صفحه 12 باز بود و انگشــتش روي ســتون من قرار داشــت. به نظر ميرســيد در حال خواندن مطلب بغل ســتون بود. همان ســر صفحهها كه ميگذارند كنار ســتون با عكس بازيكنهاي تيم ملي. تمام مدت داشــتم نگاهش ميكــردم. ســتونم را خوانده بود؟ قبل از اينكه ســوار شــوم خوانده بود؟ خواننده ثابت بود يا خواننده گذري؟ خواننده ثابتي بود كه ســتون من را دوست داشت يا از اين خوانندههاي ثابت بود كه ستون من را نميخواند؟ نيم ساعت در اتوبوس داشتم خودم را با همين سوالها شكنجه ميكردم. ميدانيد؟ خيلي شيرين و رويايي است كه مثال اين آدم، سري به عقب برگرداند و بگويد: هي رفيق! بيكاري؟ بيا اين ستون را بخوان. عاشقش ميشوي. يك طنزنويسي اين را مينويســد كه خيلي كارش درست است. (توي دلتــان به من نخنديــد. اين روياي همه نويســندهه­ا، روزنامه نگارها و نويســندگا­ن ستون ثابت است كه در خيابان مردم را با نوشتههايشـ­ـان ببينند اما ادامه اين رويا و اينكه طرف بيايد همان ستون را به خودت نشان دهــد يا حال خيلــي خوب ميخواهد يا ســاقي درجه يك كه من هيــچ كدامش را ندارم. تخيل خيلي بااليي ميخواهد) داشــتم به خوانندگانم در ايران ورزشي فكر ميكردم. آدمهايــي كه از آنها بي خبرم. اگــر زنگ بزنند روزنامه من خبردار نميشــوم. اگر در نسخه ديجيتال روزنامه، پــاي مطلب كامنت بگذارند خبردار نميشــوم. اگر در دفتر يادبود نمايشــگاه برايم نوشتهاي به يادگار بگذارند بي خبر ميمانم. تنها خاطره من از خوانندگان روزنامه ايران ورزشــي مربوط به دفعهاي بود كه خانم نيكبخت زنگ زد و گفت كه خوانندهاي در روزنامه به انتظار من نشسته و من از او درخواست كردم مننتظر بماند و بعد دو ساعت مسير را طي كردم تا نيم ساعتي با آقاي منعم چايي بخوريم. اين آقاي منعم خواننده ثابت ستون من اســت و آن روز كه در غرفه روزنامه، زير نگاه شــماتت بار مســوول غرفه(به من كه چــرا با كراوات آمدهاي در غرفــه) دقايقي باهم گپ زديم، آنقــدر از زير و بمهاي طنزنويســي­ام گفت كه حالم خوب شد. (لحظه مقدس روبه رو شدن با مخاطب براي من هنوز جادويي است و براي هر آدم ديگري هم كه از اين راه ارتزاق ميكند اما كارش را هم عاشــقانه دوست دارد امر مقدسي خواهد بود.) بگذريــم. اتوبوس داشــت ميرفت. مرد داشــت ايران ورزشــي ميخواند و انگشتش روي ستون من بود و من داشتم به اين فكر ميكردم كه اگر خودم را معرفي كنم و از او ســواالتي در مورد كارم بپرســم بي ادبانه و غير منتظره خواهد بود يا نه. اين ســطرها براي شماست كه اين ستون را ميخوانيد مخصوصــا براي آن آقاي ميانه ســال چاق عينكي كت و شــلواري با موهاي پرپشت حســادت برانگيز. چرا با مــن تماس نميگيريد؟ چرا از ســتونم تعريف يا انتقاد نميكنيد؟ چرا به من راه درســت را نشان نميدهيد؟ اين ستون را دوست داريد يا نه؟ اگر داريد نويسندهاش را به كامنتي يا ايميلي ميهمان كنيد. اگر نداريد نويسنده را بــه انتقادي ميهمــان كنيد. خرجي نــدارد. اگر اين ســتون برايتان همانقدر بي اهميت است كه مثال رنگ ايســتگاهه­اي اتوبوس يا بقيه موارد بگوييد كه دستكم حســابم با خودم روشن شود (ميخواستم بنويسم مثال مطالب حميدرضا عرب منتهي اين بشــر جنبه شوخي ندارد. بعد از رفتن يكي از رفقا، حسرت يك نقش منفي درست كه بشود در مطالب اساسي خدمتش رسيد روي دل من مانده. البته بخش مالي هســت منتهي با بخش مالي نميشــود خيلي شوخي كرد. حق التحرير ملت را دير ميدهند و گناهش ميافتد گردن من!) بچه ها! مثل قلي نباشــيد. از آدمهايي كه كارشــان را دوســت داريد تعريف كنيد. حقوق و بن كه نميدهند. اقال اين تعريفهاي شماست كه ميماند! پ. ن: آقاي ســردبير! ميدوني گردان بره گروهان بياد يعني چي؟ ميدوني فروردين تموم بشــه شما هنوز بن شب عيد بنده رو نداده باشي يعني چي؟ ميدونستي يا نه؟ ميدونستي يا نه؟ تو كه چشمات خيلي قشنگه، تو كه ابروهات خيلي ملنگه، ميدونستي يا نه؟ درخواســت از خواننــدگا­ن لس آنجلســي : يك چيز جديدي بخونيد كه در ذهن بماند. االن ســه سال است دارم اين ســتون را با همين يــك بيت پر ميكنم. يك چيــزك جديدي بســازيد ديگر! االن «بــاي ديفالت» اين ســتون شده «ميدونســتي يا نه» و «شمدونيا دق ميكنن»! پيشــنهاد : جايتان خالي االن يــك آهنگ دلي گوش ميدهم كه جايتان خالي. (ســرچ بفرماييد گروه سانس آف بلوز. آهنگ همچنان كه سالها ميگذرد)

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran