Iran Varzeshi

جــان سخــت

گزارشی از اردوی دختران سانداکار در مسیر بازیهای آسیایی

-

حوالی ساعت 9:45 است. یک ساعت و 5۱ دقیقه از شــروع تمرین گذشــته و هنــوز 45 دقیقه دیگر مانــده. حتی اگر به ســاعت هم نگاه نکنــی اما نفس نفس زدنهای بچههــا و عرقهایی که صورت شــان را پر کــرده، میگویند که دختران ووشــوکار، چه فشاری را تحمل میکنند. یک طرف ملیپوشان ساندا و طرف دیگر دختــران تالــو. هر کدام هــم یک مربی چینی باالی ســر دارند که شاید در سه، چهار ساعتی که کنار بچهها هستی، یک یا حداکثر دو بار لبخندشان را ببینی. تازه اگر روز خوبشان باشد و چیزی مثل حضور عکاس و فیلمبردار اذیتشان نکرده باشد. هانیه رجبی که اجرای فرمش تمام شده، میآید. سالم میکند. خوشامد میگوید و میرود. در فاصلههای زمانی دیگر هم هر زمانی که هر کدام از دخترها، فرصتی پیدا میکننــد، همیــن کار را انجام میدهند. چیزی که شــاید در کمتر رشتهای دیده شود.

هنوز چند دقیقــهای به آخر تمرین مانده که فریادهای شــهربانو، نگاهها را به ســمتش میچرخاند. حریف تمرینی که 5۱ کیلو سنگینتر اســت، در کنار مربی که خیلی خوب میداند دختران سانداکار چــه لحظــات ســختی را در جاکارتا در پیش دارند، دست به دست هم میدهند تا شــهربانو فشــاری ســنگین را تحمل کند. همینطور کــه روی زمین افتاده، از مربیاش میخواهد تمریــن را تمام کند اما مربی که انگلیســی هم بلد نیست، با دستش عدد یک را نشان میدهد و بدون اینکــه ذرهای حالت چهرهاش تغییر کند، دســتور میدهد که بلند شو و راند بعدی

را شــروع کن. فرناز هم کم نمیگذارد. میداند در کاروان ایــران برای بازیهای آسیایی جایی ندارد اما مثل یک ملیپوش آماده سفر به اردو میآید. بهعنوان حریف تمرینی کنار شــهربانو هست. با او مبارزه میکنــد. بعد هم با اعــالم پایان تمرین، احترام میگذارد. ساکش را جمع میکند و مــیرود. بــدون هیچ حــرف و ذرهای طلبــکاری در حالت صورت یــا نگاهش. انگار روزی که شــهربانو خواسته حریفی ســنگین وزنتر کنارش باشــد، او «نه» نگفته و قبول کرده که این چند ماه همراه تیم باشــد. سهیال هم همینطور. او که در مسابقه انتخابی به خواهرش، الهه باخته، به طور مرتب در تمرینات هست. البته در این لحظه نقش دیگری ایفا میکند. حاال که الهه تمریناتش را زودتر تمام میکند و از سالن میرود، میماند تا اگر الزم باشد، به شــهربانو کمک کند. برایش مینت نگه دارد یا آبی دستش بدهد و یا ...

راند آخر که تمام میشــود، شهربانو، بعد از دو ساعت و نیم ضربه زدن، دویدن و مبارزه، روی زمین میافتد.

تا کســی ایــن تمرینــات را نبیند، باورش نمیشــود که دختران ووشــوی ایران تــن به چه ســختیهایی میدهند برای مدالآوری و چه غیر منصفانه اســت بعضی اظهارنظرها اما آنها گوشهایشان را بســتهاند و بیتوجه به خیلی از مسائل تمریــن میکنند و هــر روز که میگذرد برای سفر به جاکارتا و حضور در بازیهای آسیایی آماده میشوند. گوشه ذهن شان بیماری قلبی مادر را دارند و برنامه ریزی میکننــد تا بعد از برگشــت فکری برای جراحی کنند.

طــالی بازیهای آســیایی در آلبوم افتخاراتشا­ن کم اســت و الهه و شهربانو، راهی جاکارتا میشــوند تا این مدال را به جمع داشتههایشا­ن اضافه کنند.

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran