Jeem

خسباتن ههترسید کناخان نهی دیاری دن نادیدنیهاس­ت

- ملیحهجهانب­خش irjeem. info@ به

اسفندماه است... این را تقویمها میگویند و قدمهای تند عابران که در سرما از کنار هم بی سخنی میگذرند. به ندرت میتوانی کسی را ببینی که به هوای قدم زدن در روزهای سرد زمستان سری به کوچههای خلوت بزند. خانههای گرم، پنجرههای بسته و سوز سرمایی که شاید برای شاعران هم کمتر تداعی حال و هوای عاشقانه کند. زمستان با پیراهن سپید زیبایش شاعران زیادی را فریفته خود کرده است، اما آنچه بیش از همه به چشم میآید اشتراک دلتنگیها و اندوههایی است که در شعرهای زمستانی بسیاری از شاعران دیده میشود و بعد از آن انتظار شیرینی که زمستان سرد را به امید رسیدنِ بهار زیباتر میکند. همینها بهانه خوبی است تا سری بزنیم به نمونههایی از شعر بزرگان که به پایان سال و انتظار فرارسیدن سال جدید میپردازد.

اسفند و فلسفه ساده بهار! بودن ضرورتی است چنانکه زمستان و مرگ ضروریتر آنسان که بهار و زمستان سلمان هراتی باور معاد است. آنگاه که طبیعت میمیرد و در بهار زنده میشود... به باور س �لمان آمدن بهار اشارتی دارد باید اهل دل باشی که آن را دریابی: بهار فلسفه سادهای ست برای آنکه بدانیم زمین عرصه کوچ است...

اسفند وچشم انتظاری بهار! در روزهای پایانی س �ال طبیعت مهیای آمدن بهار ش �ده اس �ت و باد گرد و غبار از پیراهن زمین میزدای �د، میهمانی در راه اس �ت... باید برخیزم خانه دلم را بتکان �م... باید تیرگیهای دلم را پاک کنم... بیگانههایی را که چون زنگاری آیینه دل را از تماش �ای آس �مان محروم کردهاند. باید کینهها و غمها را پاک کرد تا بهار با همه طراوت و زیباییاش سری به زندگی ما بزند. آن وقت میشود پنجره را گشود و در انتظار بهار رو به آسمان مثل بیدل گفت: دیده انتظار را دام امید کردهایم ای قدمت به چشم ما، خانه سفید کردهایم

اسفند و فرصت پاکی! شاید بد نباشد خانه تکانی را از آیینهها شروع کنیم! از چشمهای مان که آیینه دل هستند و به استقبال بهار برویم. به ویژه اگر حس و حالت شبیه شعر محمد رضا عبدالملکیا­ن باشد: میشود برخاست در باران دست در دست نجیب مهربانی میشود در کوچههای شهر جاری شد میشود با فرصت آیینهها آمیخت با نگاهی با نفسهای نگاهی میشود سرشار از رازی بهاری شد...

اسفند و سلامهای بی پاسخ! سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت هوا دلگیر، درها بسته سرها در گریبان، دستها پنهان نفسها ابر، دلها خسته و غمگین درختان اسکلتهای بلورآجین زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه غبارآلوده مهر و ماه زمستان است. «زمس �تانِ » اخوان ثالث را ک �ه میخوانم، حتی اگر هوای این روزها آنقدرها هم س �رد نباشد، س �وز سرما را احساس میکنم! به خصوص که زمستان شعر او چیزی فراتر از یک فصل است. بیاختیار دلم میگیرد پنجره را باز میکنم و دلم میخواه �د به جای همه رهگذران به زمس �تان س �لام کنم! به خصوص حالا که زمس �تان هم خانه تکانیاش را ش �روع کرده است! دستی به روی پنجره میکشم و میخوانم: عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیم گردی نستردیم و غباری نستاندیم دیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز از بیدلی، آن را ز در خانه براندیم

اسفند و خانه تکانی هستی! زندگی را به نقد دریابید لحظهها لحظهها گریزان است ماه اسفند ماه آزادی است ماه اسفند ماه ایمان است ماه خانه تکانی هستی ماه تنظیم نبض امکان است شعر «مرتضی امیری اسفندقه» را که خواندم حس مبهمی به س �راغم آمد. حسی توام با اضطراب و امید! از یک س �و لحظههای �ی که بی هیچ توقفی میگذرند و از س �وی دیگر گذش �تن اسفند که به اش �تیاق آم �دن بهار چنان که بای �د بدرقه اش نمیکنیم! اس �فند، فصل خانه تکانی هستی! چه چیزهایی را باید پاک کنیم... چه چیزهایی را باید از نو بسازیم... طبیعت راهنمای خوبی است برای خانه تکانی ما آدم ها! اما چیزهایی هم هست برای یافتن! برای دوباره دیدن: خانه تکانی دیدن نادیدنیهاس­ت گمگشته هایت را چرا پیدا نکردی؟ گم شده ما شاید همین زندگی باشد که گرد و غبار روزمرگیها آن را پوشانده است. و ما هر روز و هر روز در رس �یدن به مقصدی مبهم از تماشایش غافل ماندهایم! خانه را تمیز میکنی اما انگار دلت را خانه تکانی میکنی...

اسفند و طبیعت بی جان اش! دست خشک زمستان ازین باغ رنگها را بدان سان ربودهست کز شگفتی تو گویی در اینجا هیچ باغ و بهاری نبودهست «خطی از دلتنگی» شفیعی کدکنی را میخوانم و این بیت مرا به یاد عریانی طبیعت میاندازد... اگر چه این خود، آغاز پاک شدنی دوباره است برای رویش �ی تازه، برای سبز شدن! شبیه خانه تکانی ک �ه همه جا را س �پید وتمیز میکنی تا طراوت و زیبایی را به زندگیات میهمان کنی. چشمم به ش �عر دیگری از این مرد نیشابوری میافتد: ایستاده «ابر و باد و ماه و خورشید و فلک» از کار زیر این برفِ زمستانی بدتر از کژدم میگزد سرمای دی ماهی کرده موج برکه در یخبرف دست و پای خویشتن را گم زیر صد فرسنگ برف اما در عبور است از زمستان دانه گندم دلم ب �رای برف تنگ میش �ود؛ بهخصوص که زمستانِ امسال در توشهاش برف زیادی نداشت! دلم تنگ میشود برای دانهای که از میان برف و سرما جوانه میزند و به خورشید سلام میکند! دلم برای خودم تنگ میشود... سرما... تاریکی... نمی دانم باید شبیه دانه گندم... گاهی از زمستان زندگی عبور کرد تا به بهار روییدن رسید.

اسفند و نسیم نازک روزهایش! آسمان را...! ناگهان آبی است )از قضا یک روز صبح زود میبینی( دوست داری زود برخیزی در هوای پشت بام صبح با نسیم نازک اسفند دست و رویت را بشویی با خواندن «ترانه آبی اسفندِ» شاعر دردها، قیصر امین پور حس رویش در زیر پوستت میدود... آنقدر قیصر زمستان را برایت دلچسب میکند که حسرت روزهای رفتهاش را میخوری!

 ??  ??

Newspapers in Persian

Newspapers from Iran