نميشدیم حذف آسيا از متوالي برد 3 این با زکيپور:
حینتمرینکميبهکشالهامفشارواردشدووقتياینمسئله و بروم بیرون شد خواسته من از گذاشتم میان در فني کادر با را کشالهام در خاصي مشکل اگر بود این بر قرار کنم. صبر کمي تمرین به و نبود هم مشــکلي خدا شکر که برگردم نداشتم اعضاي دیگر و تیم سرپرست همتیميها، که او برگشتم». سؤال به ادامه در ميدانست ماجرا این ناظر و شــاهد را کادر سه از «پس گفت: اســتقالل تیم اوضاع درباره خبرورزشي از مهمي بخش آوردیم دســت به هفتهها این در که بردي سه این اگر است. شده برطرف تیم روحي مشکالت و مسائل ميآوردیم دســت به قبلتر هفتههاي در را متوالي پیروزي داشتیم». حضور هم قهرمانان لیگ نهایي نیمه در االن شاید با بازي در و شدم اخراج نفت با دوم دیدار «در گفت: زکيپور سایپانبودم؛بااینهمههرکسبازيرادیدهمعتقداستکهما احترام البته بود. همینطور هم انصافا و بودیم میدان برتر تیم زیاديبرايتیمعليدایيقائلهستمولياستقاللبهتربودو در بچهها از که خوبي روحیه با قطعا روند این شد. هم برنده که زکيپور یافــت». خواهد ادامــه دارم ســراغ تمرینات حرف از است تیمش روی پیش حساســي بازي ميدانست با دیدار از قبل قلعهنویــي امیر تیم با رویارویي درباره زدن براي خوبي موقعیت االن داشت اعتقاد و زد باز سر سپاهان
حرفزدندربارهاینمصافنیست! رسانهها سوژه به گذشــته روز هم زکيپور میالد
روز تمرین در که استقالل مدافع بود. شده تبدیل همتیميهایش از یکي با برخورد در تیمش شنبه همین خاطر به بود شده جزئي ضربدیدگي دچار برخي و مجازي فضاي ســوژه به کوچک برخورد با گذشته روز صبح که او شــد. تبدیل ســایتها خودش رفقاي رسانهاي، دوستان مکرر تماسهاي با جا همه از بيخبر بود شده بیدار خواب از خانواده و تمرین از «میالد! که: ميشــد مواجه پرسش این استقاللاخراجتکردند؟»بازیکنتیماستقاللکهازهمهجا شد متوجه دوستانش با تلفني تماس چند از پس بود بيخبر الحاجي و او بین یکشنبه روز تمرین در که بياهمیتي اتفاق گرورخدادهموجبشدهاینشائبهبهوجودبیایدکهزکيپوررا در طاهري بیژن گذشته روز چه گر کردهاند! اخراج تمرین از صحبتيکهباروزنامهخبرورزشيداشتاینموضوعراتوضیح نظر از مشــکلي اینکه بــراي لحظه آن «در گفــت: او داد. بیرون شد خواسته او از نیاید وجود به میالد براي مصدومیت بنشیندواوهمپسازدقایقيبهتمرینبرگشت».وقتيباخود خبرورزشي با را موضوع این هم خودش ميزدیم حرف میالد درمیانگذاشتوگفت:«کدامدرگیري؟چهاخراجي!چیزي «در گفت: زکيپور است!» افتاده راه داستان همه این که نشد