قصدياريندارند
دعوا تازه شروع شده است، بلكه از شواهد چنين برميآيد كه دعوا با به ميدان آمدن خبرههاي تازه و مدعيان كمتر ديده شده، تازه تازه از ايــن بــه بعد در حــال كرك انداختن و آغاز شــدن اســت! دعواييكهازعمقمسائلهمبروز نكردهوهنوزهمدركواهميتشفهمنشده است، خبرها دارد!
گروهي كه خود متشكلند از چندين و چند گروه و گاه حتي پرنفوذتر براي كمك به محوريت خود اشــاره ميكنند و خود را مركز عالم و ميخ كائنات ميدانند! گويي كه تا حضورشــان در همه امور حضور به هم نرساند، آب از آب تكان نميخورد و البته كه در همين مورد اخير، باز هم ندانســتند كه اصل اشــكال و دردسر واقعي، دخالتهاي نصفونيمهخودهمهكارهديدنايناناست! يعنيازوقتيكهآمدند،باخودهمهباالهاي جورواجور هم آوردند! از دخالت دولتي، از بدهي مالياتي؛ از بدهي به بازيكنان خارجي و شــكايتچيها! از مديريت ۲ تيم با يك دســت !...ات و هنوز هم خــود را دواي درد ميدانند! و هنوز هم هيچ كاري را در غياب خود رسمي نميشمارند! همانرا هنماها همانچاهنماي يها مدتها كه مديد شــد و بــه طول هم انجاميــد، جاي علــت و معلوم را عوض كرديــم! به خيال آنكه با عوض شــدن مكانها، امور محوله شــكل ميگيرند و
مفهوم و معنا پيدا مينمايند، علت را به جــاي معلول و معلــول را به جاي علت نشانديم! نتيجه اين شد كه شد!
قمر در عقربي راه افتاد، يعني ما خود به راهــش انداختيــم، كه بيا ببيــن! بدتر از ناممكنهامينمايد!همهچيزبيقواره!همه كارها بيسر و شكل! فاقد اصوليت! گمشده دردلگمشدهها!نايافتني،چراكههمهچيز را نايافتني خواسته بوديمش!
ساليان سال، بازي خورده در شوخي دنبالهدار واگذاري فوتبال دولتي به بخش خصوصــي! يك ادعــاي باورنكردني! يك ســراب بيآب! همه حرفها توخالي! همه وعدهها، بدون اراده اجرا، كو مسئول اجرا؟ كو غمخوار فوتبال؟ كو تا مردي را بيابيم كه اهل كار باشد! دل به كار بدهد! خود را ميخ طويله مركز دنيا نداند! كو يك درصد، چه ميگويــم در هــزار، اراده و عمل به قول و دارنده غم نداريهاي فوتبال؟
علت جاي معلول، معلول جاي علت! سالهايپربهايي،بااينفرمولوارونه،بااين اصل غلط، به باد رفت و حاال، باز هم همان راه و باز هم همان چاه!
طر حهايسوخته! فوتبال ايران، دچار شد به سالهاي مديد و طوالنيكهحاملشهيچوحاصلشپوچبود! صفر بــه جاي صفــر! صفــر آفريد جاي صفرآفرين!وصفرآفرينانخودفراوانبودند و در صفرآفريني هم ســابقهاي روشــن داشتند و از همه سبقت ميگرفتند!
آورنــدگان افكار چپ انــدر قيچي!
پيشكشكنندگانايدههايبيسروته!شما از طرح 4۲ سالهها بگير تا طرح 9۲ سالهها! و از طرحهاي مندرآوردي ساليان اخير در لباس حرفهايگري را زير ذرهبين قرار بده تا مغلطهها و مغالطههاي اين اواخر!
ورزش ما، به طفلي ميماند كه مدتي را با «زنبابا» سپري ميكرد و مدت ديگري را با «شــوهر ننه»! و حاال اين طفل، به خود آمده و ميخواهد خودش باشــد! با عرضه خودش و با جربزه خودش باشــد و بدون ذرهاي نيــاز بــه $)& و كنفدراســيون و شيخك بحريني ســلمان كه آدم و دست نشاندهوحلقهبهگوشوگوشبفرماناهالي حجاز است! يك مطيع «من امرك» و يك طوطي ســخنگو! كه دوســت ما، در هيچ حالي، نه هست و نخواهد شد! دوباره همان آشوهمانكاسه!دوبارهدخالتسياسيون! دوباره بازي با كلمات! دوباره دفعالوقت!
منهستم،پسهستم! درها را باز نميخواهند! چشــمها را بسته دوســتتر ميدارند! باز همان آشپزهاي قديم كه يا شور ميپزند غيرقابل خوردن و يا بينمك بينمك! با تغيير، سر سازگاري ندارنــد! با تغييــر، نه كنــار ميآيند و نه پذيرايش هستند و ميشوند!
براي فوتبال هم راهكار خلق ميكنند! فوتبال را، نه آنجور كه هست و خوب هم هست، بلكه برابر سليقه و سپند ضعيف و ناســپند خود ميخواهند! مخالف با همه موازين اين جهان!
من، هم رئيسم، هم نايبرئيسم، هم معاونهمهاموهمرئيسبقيه!صاحبمنم!
مدير منــم! مربي منم! فرمانده نيز منم و همهكاره امر و هيــچكاره! خوب گول ميخــورم و خوبتــر فريبم ميدهند! من ساخته شدهام براي گــول خوردن و فريب هم! من منم، اشــرف مديران و اعيان سرآمد همه اينان! من هستم و جايي هم نميروم!
يــك چنــد روزي مثنــوي 70 من شكستخودراديربازكرديمونخوانديمش، هميــن و فقط همين! اجــازه نميدهيم چيزي تغيير كند! اجــازه تعويض هم به احدي نخواهم داد! دهانشان ميچاد كه از حرف از فوتبال غيردولتي ميزنند! اينجا بامنطرفندوازرويسنگهابايدردشوند تا چيزي عوض شود!